-
یاد یاران
1395/02/20 14:13
دوره ی آموزش سربازی که تمام شد قرعه ی نام من را خدمت در یکی از پاسگاههای ژاندارمری مرزی با عراق قرار داد از آنجا که شور و غرور جوانی در سر داشتیم می خواستیم مملکت را با آن هشت روی بازو مون سر و سامان بدهیم و جلو غارت بیت المال را بگیریم اولش از رییس پاسگاه شروع کردیم که شما حق پرسنل را نمی دهی و از کمپوت گرفته تا برنج...
-
من و یارانه
1395/02/02 15:04
اسفند بود از اونجایی که عادت داشتیم قبل از دریافت حقوق سری به بانک صادرات بزنیم و یارانه ی احمدی نژادی را نقد کنیم به سراغ بانک رفتیم کارت را زدیم ولی دریغ از یک پاپاسی حساب را زیر و رو کردم انگار خبری از یارانه احمدی نژادی نبود رفتیم سراغ سایت ها جدول یارانه های احمدی نژادی را نگاه کردیم بله یارانه احمدی نژاد را حسن...
-
نامه ای که نرسید
1395/01/23 16:09
طبق عادت هنگام رانندگی موج رادیو روی فرکانس رادیو ایران بود گوینده در حال صحبت با بنگاه معاملات ملکی یک واحد آپارتمان مبله ساعتی برای اجاره می خواهم آیا دارید طرف بله کرایه از صد و پنجاه هزار تومن به بالاست امکانات هم همه چیز دارند استخر و جگوزی و ..... خبرنگار سوال کرد خب اگه ما بخواهیم یک ساعتی با دوستان آنجا باشیم...
-
هو ی مادر بزرگ
1395/01/18 16:04
دیشب نشستم و سریال شهرزاد را نصفه نیمه نگاه کردم بعدش با خانواده بحث در مورد سریال شروع شد و راجع به مرد سالاری اون قدیم قدیما صحبت شد که آری مردهای قدیمی اینطوری بودند من هم یاد خاطرات بچه گی افتادم و برایشان تعریف کردم مادر بزرگم یک هوی داشت که الحق در زمان پیری اش هم هنوز زیبا و خوش اندام بود . مادر بزرگ من بر عکس...
-
سطل پلاستیکی
1395/01/08 12:42
⭕️ افزایش غرامت ایران در پرونده «11 سبتامبر» به بیش از 21 میلیارد دلار! ❌ یک روزنامه فرامنطقهای سعودی مدعی شد دادگاهی در نیویورک که ایران را در حادثه «11 سبتامبر» آمریکا دخیل دانسته و محکوم کرده، غرامت تهران را بیش از 21 میلیارد دلار میداند. قضیه ی بالا منو یاد خاطره ی بچگی انداخت دو تا بچه دعوایشان شده بود یکی یک...
-
ترس و یا سیاست
1394/12/10 17:17
کلاس چهارم ابتدایی را در یکی از شهرستان ها مشغول تحصیل بودم شهری که پر از آدم های فقیری که واقعا به نان شب هم محتاج بودند و صد البته تعداد عائله ها هم کمتر از ده نفر نبود ریز و درشت کنار هم زندگی می کردند و با حداقل ها می ساختند و شاید هم می سوختند پدر من کارمند بود در مقایسه با افراد آن شهر جزء ثروتمند ها به حساب می...
-
سفر کربلا
1394/11/24 16:33
قبل از اربعین همه اش دلم به قول معروف برای زیارت کربلاقیلی ویلی می رفت مخصوصا وقتی راهپیمایان اربعین را می دیدیم که چه مشتاقانه پیر و جوان و زن و کودک برای زیارت قدم بر می داشتند احساس می کردم که جایم واقعا بین آنها خالی است تا بالاخره عزم را جزم کردیم و به دیار عاشقان رفتیم در کربلا ما را به دیدن یکی از کلید داران...
-
نیاز
1394/11/03 12:34
کلاس ده بودیم معلم جبر ومثلثاتی داشتیم که سال اول تدریس اش بود هر روز صبح اطو کشیده و ادکلن زده و باصورت سه تیغه سر کلاس حاضر می شد درس می داد و بچه ها را یکی یکی برای حل مسئله پای تخته سیاه می برد بین بچه ها یک همکلاسی داشتم به نام حسنی که همیشه چهره اش خندان ولی در عوض ریاضیاتش ضعیف بود هر بار که پای تخته می رفت...
-
داستان من و ایران خودرو
1394/11/01 14:27
سال نود و سه گفتیم این ماشین ما دیگه پیر شده بفروشیم و تبدیل به احسن کنیم همین طوری سایت های سازنده گان ایرانی را زیر و رو می کردیم چشمم به جمال پیش فروش رانا در ایران خودرو روشن شد مراحل ثبت نام انجام شد و پول بی زبان به جیب ایران خودرو ریخته شد قول داده بود که اواخر مهر ماشین را تحویل بدهند که دادند هر کی ما را دید...
-
بحران مالی
1394/10/28 10:41
تخلیه آپارتمان با آن همه مشکلات یک طرف جمع کردن پول پیش مستاجر و دادن قسط های عقب افتاده که باید مستاجر می داد و در عرض یک سال پرداخت نکرده بود و هزینه ی آب و برق و دیگر اقساط هم از سوی دیگر با وضعیت اقتصادی و بحرانی روزگار بعد جنگ إ هم از سوی دیگر فشار مادی زیادی به ما آورده بود قصد فروش آپارتمان را نمودیم ولی...
-
پناه بر خدا
1394/10/23 13:47
بعضی وقتا خدا در دقیقه نود یک حال به آدم می ده . البته بعضی وقتا هم می خواد ببینه چقدر صبور هستی هی جلوت سنگ می اندازه سال شصت هفت هشت بود یک آپارتمان با هزار قرض و قوله خریده بودیم که به علت جابجایی اجاره دادیم آن هم به قیمت خیلی منصفانه چندین سال نشستند و آزاری نه ما به آنها رساندیم و نه آنها تا اینکه تصمیم به فروش...
-
یک کار قشنگ
1394/10/20 21:49
توی مغازه نشسته بودیم و گپ می زدیم گپ های امروزه همه اش حول و حوش مسئله فرجام و داعش و روابط کنسولی می چرخید بیرون از مغازه یک آقایی که همراهش دو خانم مسن و جوان با سر و صورت شال پیچی لحظه ای تحمل کردند و یک نگاه داخل مغازه انداختند و مرد به مغازه روبروی که لباس فروشی است مراجعه کرد دو سه دقیقه بعد بر گشت و گفت آقا کت...
-
فضولی در کار خدا
1394/10/05 16:49
بعضی وقتا یک تلنگر به آدم می خورد و هشدار می دهد که باید آدم آنرا درک کند و برایش تجربه بشود ولی خب بعد یک مدت باز هم یادمون می رود چندین سال پیش آماده ی خواب شدم ساعت تقریبا یازده و نیم شب بود من عادت دارم قبل از خواب وضو بگیرم و چند سوره ی کوچک را تلاوت کنم که عبارتنداز سه بار سوره ی توحید یک بار سوره ناس و فلق و...
-
آه مظلوم
1394/09/23 13:25
حدیثی هست که می گوید بترسید از ظلم به کسی که به جز خداوندپناهی را ندارد صدیقه و عباد زندگی خوبی داشتند خیلی سختی و در بدری کشیده بودند تا این اواخر صاحب یک آلونکی شدند فقط تنها کمبود زندگی شون وجود یک بچه بود که خداوند نخواست به آنها هدیه بدهد چهاردهم فروردین اطلاع دادند که عباد سکته کرده و به رحمت خدا رفته است در...
-
چشم زخم
1394/09/14 14:09
گوشی را گرفته بود آنچنان قربون صدقه ی طرف می رفت که منو به شک انداخت بعد از اینکه مکالمه اش تمام شد پرسیدم سید کی بود گفت : دخترم نیلوفر بود دیگه گفتم : خوش بحالت چه قشنگ قربون صدقه اش می ری اصلا من نمی تونم اینطوری باشم تا حالا به بچه هایم نگفته ام قربونتون بروم یا آنها را ببوسم اگر چه خیلی هم دلم بخواد باز نمی توانم...
-
خیانت مدرن
1394/09/04 11:30
تلفن زنگ خورد یکی از بچه ها گوشی را برداشت نه نیستند خانم محترم می دونید که ایشان متاهل هستند گوشی را قطع کرد پرسیدم کی بود گفت : حسین را می خواست منم بهش گفتم او متاهل است جواب داد خب به خودش بگو می دونستیم که حسین آدم هرزه ای است با توجه به اینکه زن و بچه داشت ولی دست از هرزه گی بر نمی داشت کافی بود زنش چند روزی...
-
کربلا
1394/08/14 13:19
سال هشتاد و سه به زیارت خونه ی خدا مشرف شدم عجیب دلم زیارت کربلا می خواست در قبرستان بقیع همان جایی که می گفتند محل دفن ام البنی است رو کردم بسمتش گفتم خانم پسرا معمولا از مادر حرف شنویی دارند دلم می خواد به زیارت کربلا بروم از پسرت بخواه که من را به طلبه سفر مکه که به پایان رسید در اداره یکی از همکارها که تازه از سفر...
-
قرض
1394/07/07 15:29
یواشکی اشاره کر د گفت بیا کارت دارم گفتم : ها خیره سرش را پایین انداخت و من من کنان گفت : بیست تومن داری بهم تا سر برج بدی آخه تصادف کردم ماشین را می خوام بدم صافکاری البته چون باهاش رو در بایستی نداشتم گفتم مرد حسابی خب از خانمت بگیر الحمدالله شما هم دو ترکه هستید دو ترکه اصطلاحی بود که همکارها به کسانی می گفتند که...
-
احمد
1394/06/29 16:34
مرتب لب های را با دندان می گزید و دندان ها را از سر خشم بهم فشار می داد که چرا اینقدر به او و خانواده اش ظلم کرده است همین طوری زندگی اش را در خاطراتش زیر و رو می کرد مظلومیت مادر و زحمت هایش و آن سرفه های شدید و گاه خون آلود بر قلبش سنگینی می کرد حرف های دایی اش را یکی یکی مزمزه می کند که گفت : احمد من حق شما را...
-
احضار روح
1394/06/16 15:51
خاطره ی دیگر در اون جمع آقایی بود که پدرش چند ماه پیش فوت کرده بود اصرار کرد که اگر می شود روخ پدرش را احضار کند دو باره دور میز نشستیم و همان درخواست ها تکرار شد بغل دستی من دو باره به حالت خلسه رفت و بین صحبت هاش مرتب می گفت زنم زنم زنم نشون می داد که برای خانمش نگران است بعد ها پرسیدم چرا این حرف را مرتب تکرار می...
-
قصه ما و نیروی ماورالطبیعه
1394/06/08 17:43
قضییه بر می گردد به سالهای خیلی دور یکی از اقوام مان در امریکا تصادف کرد که اتفاقا از دوستان صمیمی و هم سن و سال اون روز من بود چون جوان بود بسیار هم دوست داشتنی در مراسم خاکسپاری اش که در شهرستان بود البته نرسیدم شرکت کنم ولی خودم را برای مراسم ترحیمش رساندم برای همه سوال بود که چگونه تصادف کرده و همه می خواستند نحوه...
-
وقتی کسی خوار بشود
1394/06/05 16:39
شنیده ای ؟ چی رو ؟ مرتضی زن گرفته نه ؟ مگه ممکنه ؟ مرتضی را از خیلی وقت پیش می شناختم بچه ی خیلی خوب و سر براهی بود از قبل انقلاب اهل نماز و روزه و قرآن بود اما ازدواج موفقی نداشت گرفتار یک زنی شده بود که انگار ارث پدرش را از او می خواست درست مثل یک نوکر بهش نگاه می کرد که وظیفه اش تهیه نون و آب برای خانواده بود مرتضی...
-
زن و زندگی
1394/06/04 16:28
اومد روبروم نشست ها باز چی شده حاجی انگار کشتی ها غرق شده می دونستم که احتمالا باز با همسرش بگو و مگو کرده اینگار سوپاپ سر دیگ زودپز را برداشتم آهی کشید گفت سه ماهه باهام باز قهر کرده آخه مدتهاست قهر های طولانی در زندگیشون امر عادی شده خوب تعریف کن هیچی بابا چند روز پیش بعد خواستگاری میهمان داشتیم نمیدونم بین میهمان...
-
چرا آخه
1394/05/14 18:20
چرا ؟ چرا ما آدمها عادت کرده ایم همیشه بقیه را در غم خودمون شریک کنیم چند وقت پیش مادر زنگ زد که فلانی شوهر دختر دایی عمه ات پدر اقبال همبازی قدیمی ات به رحمت خدا رفته مراسمش در فلان مسجد بر قراره حتما بری ها وگرنه عمه گله می کنه ! گفتم مادر جان من باید کار و زندگی را رها کنم هفتاد کیلومتر رانندگی بکنم بروم برای...
-
یادی از دکتر
1394/05/05 14:27
این متن فوق العادست ینی محشره دکتر علی شریعتی در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست. دکتر علی شریعتی درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است.. ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است دکتر علی شریعتی خدایا بفهمانم...
-
مدرسی
1394/03/14 18:54
مدتها بود وبلاگش را می خواندم به نام خاطرات یک کهنه سرباز با نام دوست قدیمی برایش کامنت می گذاشتم یک رابطه ی عاطفی بین ما بود مدتها بود هر بار که به وبلاگش سر می زدم می دیدم که خبری از مطالب حدیدش نیست با توجه به مطالب انتقادی که داشت فکر می کردم ازش خواسته اند دیگر ننویسد امروز چهارده خرداد باز هم به وبلاگش سر زدم و...
-
مناجات
1394/03/04 11:18
#خدایا.... دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ...".. از روی عادت نمی گوید....! کم آورده است.... دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند... صبرش تمام شده است .... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!! مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله : "برایم دعا کن..." خدایا کمکش کن .. هنوز هم به...
-
تومور که جا خوش کرد
1394/02/24 14:18
تقریبا چهار روز من او را برای رادیو تراپی بردم برنامه ریزیم طوری بود که دقیق ساعت ده در آن مرکز بودیم تمام اطلاعاتی را که از طریق اینترنت گرفته بود به دخترم تذکر دادم مثل گریز از نور نوشیدن مایعات زیاد عدم حمل وسایل با دست راست مسواک زدن مرتب استفاده از عینک آفتابی ولی خب زیاد رعایت نمی کند صورت و چشمهایش ورم دارد و...
-
جایی که همه با هم رفیق اند
1394/02/15 19:00
ساعت پنج صبح بیدار شدیم رفتیم بالاتر از ظفر یک کلینیک برای ام آر آی مجدد همین طوری که مسیر را در نسیم صبحگاهی در تاریکی هوا در ترافیک خلوت طی می کردم به خودم گفتم معلوم نیست که چرا این کلینیک ها را سمت شمال آورده اند که هم طرح ترافیک هست هم جای پارک پیدا نمیشه کاشکی جایی براشون در نظر بگیرن که دسترسی به آن از طریق...
-
تومور ی که جا خوش کرده بود
1394/02/12 16:12
اون شب را در آی سی یو گذارند چندین بار تلفنی حالش را پرسیدیم گفتند خوابیده فردا از بیمارستان تماس گرفتند گفتند بیمار شما از آی سی یو به بخش منتقل خواهد شد آیا اتاق دو تخته می خواهید؟ ترجیح دادیم یک تخته بگیریم وقت ملاقات به دیدنش رفتیم میگفت وقتی اون خانم روی تخت نشسته بود همه اش تخت را تکون می داد به طوریکه می گفتم...