باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

قصه ما و نیروی ماورالطبیعه

قضییه بر می گردد به سالهای خیلی دور

یکی از اقوام مان در امریکا تصادف کرد که اتفاقا از دوستان صمیمی و هم سن و سال اون روز من بود

چون جوان بود بسیار هم دوست داشتنی در مراسم خاکسپاری اش که در شهرستان بود البته نرسیدم شرکت کنم ولی خودم را برای مراسم ترحیمش رساندم

برای همه سوال بود که چگونه تصادف کرده و همه می خواستند نحوه ی فوتش را بدانند

  از یکی  اقوام که در مسئله ی احضار روح تبحر داشت و سالها در این رابطه و مسئله ی هیپنوتیزم کار کرده و حتی سالیان سال در هندوستان با مرتاض های  هندی نشست و برخاست داشت دعوت شد که به این سئوال پاسخ بدهد

که همانشب بساط احضار ارواح را پهن کرد که شامل یک میز مدور بدون استفاده از آهن بود که تعداد هفت هشت نفر دور آن میز حلقه زدیم و دستها را روی میز قرار داده  به طوریکه انگشت کوچکمون وصل به انگشت کوچک نفر بعدی بود

ابتدا یک فاتحه تلاوت شد بعد اون آقا با صدای لرزان و ارام در حالیکه پرده های اتاق کشیده شده بود و فضای اتاق تاریک شروع کرد به تکرار این جملات  از نزدیکترین روح مقدس خواهش می شود روح ...... را به این جلسه احضار کند

چند بار جمله را تکرار کرد ولی هیچ خبری نشد .

ایشان گفتند چون مرگش ناگهانی بوده است هنوز خودش را نتوانسته با دنیای اموات تطبیق دهد در نتیجه جواب نمی دهد

از او خواسته شد که روح پدر آن جوان ناکام را احضار نماید

همان جملات دو باره تکرار شد بدن من حالا یا از ترس بود و یا از چیزی دیگر مور مور می شد کف دستم کاملا عرق کرده و زانو هایم می لرزید

کم کم میز شروع به گردش به چپ و راست کرد نشان می داد نیروی دارد آنرا به حرکت در می آورد

برای ارتباط نیاز بود از جمع حاضر یکی مدم شود یعنی واسطه بین اعضای دور میز و روح که روح آنرا از بین آن افراد انتخاب می کرد که نفر سمت راست من انتخاب شده چشم هایش بسته و نفس های ناموزن و  انگشتش که به انگشت من وصل بود درست مثل دست یک مرده خنک و بی روح بود

هم زمان با حالت خلسه ی او یک دستگاه ضبط صدا هم روشن بود چون کلماتی که از دهان در می آمد بسیار گنگ و جویده بود

مدم شروع کرد به گریه کردن با صدای بلند درست مثل پدری که در مرگ فرزندش گریه می کند

کسی که روح را احضار کرده بود سعی کرد به او آرامش بدهد

روح می گفت الان پسرم کنارم ایستاده یک سری سئوال جواب شد در ارتباط با نحوه ی تصادف

گفت داشتم توی اتوبان رانندگی می کردم در حالیکه هوا بارونی بود (فصل پاییز ماه آبان ) 

یهو یک آهو جاده را قطع کرد به خاطر اینکه بهش نزنم ترمز زده ماشین لیز خورد در دره ی کوچکی افتاد

خودم را به زور از ماشین بیرون کشیدم هر چه فریاد زدم و کمک خواستم هیچکس صدام را نمی شنید

تقریبا دو ساعت اون پایین زنده بودم حتی در دم دمای آخر یک ماشین ایستاد زن و مردی  خارج شدند و  سوال کردند کسی  اون پایین هست

با وجود اینکه دست براشون بلند کردم ولی متوجه نشدند

البته این مطالب را پس از ضبط کردن بارها گوش دادیم چون صدا آدمی که در حال خلسه است مثل کسی است که در خواب حرف می زند است




نظرات 4 + ارسال نظر
Hh 1394/06/08 ساعت 21:09

کتاب های آخرالزمان خانواده "تمدن بچه ننه" و در جستجوی عقل تالیف استاد علی اکبر خانجانی در اینترنت منتشر شده است.

دانلود رایگان است.

وبلاگ استاد مدت ها بود فیلتر شده بود آیا باز شده است

سحر 1394/06/08 ساعت 22:06 http://vcp7070.mihanblog.com/

خیلی ممنون واقعا دست گلتون درد نکنه،تشکرررررررررر
96518

چه ترسناک
واقعی بودش؟

بله کاملا

بهمن 1394/06/16 ساعت 15:24

Skip to main content

کاربر: bashmagh
پیغام‌ها
وبلاگ‌های من

پیغام‌ها

قصه ما و نیروی ماوراء الطبیعه
بهمن <bjahi1390@gmail.com>

سلام باشماق عزیز و گرامی
مطلب تکان دهنده ای بود و چون خودتون در اون جمع حاضر بودین باورپذیرتر شد ...
ولی کاش اونو بیشتر پردازش می کردین ...
انگار شبیه سریالهای تلویزیونی باید منتظر بقیه ش بشینیم ... ولی چیزی از " ادامه دارد " ندیدم ...
ولی بهرحال پست زیبائی بود ...
یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ @ ۱۲:۰۳ ب.ظ

سلام بهمن خان
بیا همین جا پیام بگذار برای من هم راحت تر است :

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد