امروز برای پیگیری قاپیدن گوشی و انگشتر راهی کلانتری شدیم
چون شنیده بودیم اگه پیگیری نکنید
اونا هم میگن خسته شدند و دیگه دنبالش نیستند
همسر رفت داخل کلانتری و دو دقیقه بعد برگشت
گفته بودند فعلا کسی را دستگیر نکرده ایم اگه خبری شد اطلاع می دهیم
گوشی دختر هم دو سال پیش ربوده شد و او پیگیری کرد آدرس طرف همرا با نام و نام خانوادگی شماره ملی را هم پیدا کرد و پرونده را از طریق دادگاه و کلانتری دنبال کرد بهش گفتند فعلا برو بهت پیامک می دهیم الان یک سال بیشتر است که خبری نشده است !
موفع برگشت یک خودرو به فاصله ی بیست سانتی ازم سبقت گرفت سمت راستم یک خودرو که درب راننده اش باز بود
راه را تقریبا گرفته بود
از روبرو هم یک جوان در حال نگاه کردن در گوشی تقریبا وسط خیابان در حال حرکت بود
من بوق زدم که راننده درب را ببندد
لطفلک جوان گوشی بدست یک متر به هوا پرید
واقعا من اصلا حواسم به عابر نبود
یعنی اگه درب آن راننده باز نبود
من به عابر می زدم
بعضی وقتها مجموع اتفاقات باعث خوش شانسی می شود
درود بر شما
واای
چه صحنه ای رو تصویر کردین.
الحمدالله -خدا رو صد هزار بار شکر بخیر گذشت...
سالها پیش-پدرم با پسر بچه ای تصادف کرد.که پای راست بچه-مویی ترک برداشت و
گچ گرفتند.
بیمه هم داشتیم.علاوه بر این کلی هم هزینه از جیب کردیم و
دیگه پدرم گفت.بیایین این ماشین-بریم سند شو به نام پسر تون کنم و
از سر کچل ما دست بکشین.
سلام
آره والله خدا رحم کرد
هم به آن جوان و هم به من
ولی اون بوقی که زدم و اون عکس العمل بیاد ماندنی است
پسر من از مینی بوس پیاده شد البته مدرسه نمی رفت خواست این طرف بیاید که ایستاده بودم یک مسافر کش بهش زد
همانجا به راننده گفت برو تقصیر شما نیست بچه را باید مادر مواظبت می کرد
یک همکار هم داشتم تنها یک دختر داشت کلاس سوم ابتدایی یک خودرو نظامی زیرش گرفت و فوت شد او هم در جا رضایت داد
بله.بوق و پریدن جوان؛خوب شد گوشی از دستش نیفتاد.
فرشته شد.



سر آخر هم-به دادا گفت -حالا حالا زن نگیر پسر-
این روزها-پیاده و سوار-در خیابان و
پیاده رو-سر شان توی گوشی است.
من همیشه گوشیم توی کیفمه.خوشم نمیاد توی دستم باشه.دقت کردم.خانوم ها و دختر خانوم های سر لخت-وقتی از پیش رویم می آمدند.چشم شان به دست هام بود و
دنبال گوشی می گشتند.انگار منم جزء آمران هستم
دم آقا پسر شما و
آقای همکار تان گرم.
دلم برای آن دختر کوچولو سوخت.
پسر عمه ی مامان-
یک شب بارانی-با یک عابر برخورد کرد و
در دم-عابر جان باخت.
پسر عمه ی موتور سوار راهی بازداشتگاه و
سپس زندان شد.
به نظرم ۶ ماه زندان بود و
وقتی که برگشته بود-پسرش دو ماهه بود.
والبته بابت آن شب بارانی و
تکرار واقعه در ذهنش-از این مطب به آن مطب -بخش روان شد.
حالا پسرش ازدواج کرده است و
او همچنان دارد مصرف می کند.
خدا برای دوست و
دشمن نخواد.
.
.
.
.
عصر دیروز تا عصر امروز چوپان پیش ما بود.
جای شما سبز -گفتیم و خندیدیم و
به قول سارا -پیشواز چله شب رفتیم-هر چه دم دست
بود خوردیم.
البته-چوپان گفت قبول نیست-شب چله جایی نرید.چون من خونه تون دعوتم.
سلام
سخت است چه آدم بزند و چه بخورد
بالاخره آدم حساب کتاب می کند که اگه فلان کار را می کردم شاید این اتفاق نمی افتاد !
شب یلدا ما هم میهمان داریم
از بد قضیه شب جمعه ی خانم یک از همسایه های ما هم هست که نه ماه پیش همسرش هم فوت کرد
به ظاهر طاقت دوری همسرش را نداشت
خیلی خانواده ی خوبی هستند
مرحوم همسرش مدیر مجتمع بود
خیلی زحمت کشید و برای آبادانی مجتمع خیلی کار کرد
روح هر دو شان شاد
حالا باید به میهمانها بگیم شلوغ نکنند