-
قصه ما و ملا حسن 4
1393/02/28 17:17
در شهر شیروان تخمه و آب جوش را تهیه کردیم و زیر بارون شدید به سمت قوچان حرکت کردیم قرار شد که قوچان ناهار بخوریم روبروی یک رستوران ایستادیم و همسری سفارش های لازم را برای خرید غذا داد من هم رفتم و سفارش دادم غذا آماده شد ولی از همسری خبری نبود رفتم گفتم پس چرا نمی آیی گفت : دعا نیست همین طوری داشت داشپورت را بهم می...
-
قصه ی ما و ملاحسن 3
1393/02/28 16:34
دو سه ساعت بود که منتظر بودم تا بالاخره همسری خوشحال برگشت با ذوق و شوقی که همیشه برای تعریف کردن دارد گفت نیم ساعت خونه ی غلام بودیم بعدش از طریق یک نردبان کوتاه از دیوار به خانه ی ملا رفتیم اونورش چند تا لاستیک رویهم گذاشته بودند به زحمت از اون ور دیوار پایین اومدیم رفتیم خونه حاجی بعد از ساختمان خونه تعریف کرد که...
-
روز مرد مبارک باشد
1393/02/22 09:18
-
فصه ی ما و ملاحسن 2
1393/02/21 08:00
وقتی به روستا رسیدیم از چند بچه که مشغول بازی بودند آدرس منزل ملا حسن را گرفتم وقتی به در منزلش رسیدم دیدم حول و حوش هفت هشت ماشین اونجا پارک شده و چند نفری هم دور هم جمع شده و دارند صحبت می کنند که حاجی کسی را نمی بیند حالش بنده ی خدا خوب نیست همسری پیاده شد و رفت با یک خانم شروع به صحبت کرد بعد از چند دقیقه برگشت...
-
قصه ی ما و ملا حسن ( 1 )
1393/02/18 23:07
روستای ملاحسن نزدیک شهرستان آشخانه از توابع بجنورد تقریبا چهل و دو سه کیلومت مونده به بجنورد از سمت گرگان می باشد چند روزی بود که همسری گیر سه پیچ داده بود بیا برویم پیش ملا حسن یک دعایی برای خودمون و بچه ها بگیریم منم گفتم بابا ول کن این همه مسیر را کجا برویم گفت نیای من خودم میرم منهم رفتم سراغ اینترنت و اطلاعات در...
-
تهران در یک غروب بارونی بهاری
1393/01/14 22:16
http://s5.picofile.com/file/8118839218/%D8%B9%DA%A9%D8%B30562.jpg http://s5.picofile.com/file/8118839384/%D8%B9%DA%A9%D8%B30563.jpg http://s5.picofile.com/file/8118839576/%D8%B9%DA%A9%D8%B30564.jpg
-
بهار آمد
1393/01/06 13:47
-
تعطیلات نوروزی
1393/01/06 13:34
ایام عید را ما جایی نتوانستیم برویم این دومین سال است که در خونه موندیم بچه ها هم به خاطر همین مسئله همه قیافه ی این چنینی می گرفتند ما هم به اعتراض اونا این قیافه را می گرفتیم
-
بیست یک ماه گذشت
1393/01/04 11:08
-
بیگانه ای در زندگی
1392/12/03 12:02
یکی با لب تابش چت می کنه اون یکی هم با لب تابش داره بازی می کنه منم که با کامپیوتر خانگی دارم وبلاگ ها را زیر و رو می کنم آخری هم تو هال نشسته داره صلوات می فرسته انوقت میگن خانواده ها با هم بیگانه نشده اند
-
[ بدون عنوان ]
1392/12/03 10:36
ورجک خیلی علاقه بدیدن عکس ( به قول خودش اک ) داره اینهم در حال نگاه کردن عکس ها در کامپیوتر
-
[ بدون عنوان ]
1392/11/30 11:09
آدمهایی را که زیاد دوستت دارند، بیشتر دوست داشته باش و آنهایی را که زود ترکت میکنند، زودتر فراموش کن زندگی همین است تعادل میان عشق و نفرت تعادل میان بودن ها و نبودن ها تعادل میان آمدنها و رفتن ها زندگی مرزی ست که میگذاری تا کسی هستی تو را نیست نکند مرزی برای آنهایی که میگویند " دوستت دارم " و "...
-
یادی از پناهی
1392/11/02 12:27
-
یادت باشد روزی که .......
1392/11/02 12:15
-
خطا ی دید
1392/10/16 13:41
واقعیت اینست که ما همیشه دچار خطای دید هستیم
-
راستی چه خبره ؟
1392/10/11 17:02
به گزارش مجله اینترنتی کمونه ،وارد محله نیاوران میشویم. از میدان یاسر به سمت شمال ادامه مسیر میدهیم. نزدیک محله جماران به سه راه یاسر و سپس خیابان صادقی قمی میرسیم و کمی بعدتر خیابان بوکان خود را به ما نشان میدهد. آن هم تا گلابدره. میایستیم و ناخودآگاه سر و گردنمان به سمت آسمان بالا میرود. در دو سوی خیابان...
-
وقتی ورجک غصه دار است
1392/10/07 16:52
-
چه کسی شر را آفرید
1392/10/06 13:07
روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد . او پرسید: (( آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟ )) دانشجویی شجاعانه پاسخ ... داد : (( بله )) استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟! )) پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. )) استاد گفت: (( دراین حالت , خداوند شر را آفریده است . درست است ؟...
-
[ بدون عنوان ]
1392/10/05 16:05
http://s5.picofile.com/file/8105802918/_.mp3.html
-
ورجک هفده ماهه در لباس هندونه
1392/09/28 20:25
-
یک دنیا دلتنگی من
1392/09/23 14:41
دلم تنگ است برای خانه پدری برای گلدانهای شمعدانی کنار حوض برای بوی زعفران شله زرد های نذری برای باغبان پیر که پشت درخت بید یواشکی سیگار میکشید برای قرمزی و شیرینی یک قاچ هندوانه برای خواب روی پشت بام, یک شب پر ستاره برای پریدن از روی جوب برای ایستادن در صف نانوایی برای خوردن یک استکان کمر باریک چایی برای قند پهلویش...
-
گریه ی لیلی
1392/09/21 16:54
همراه با نواختن گریه ی لیلی هر دومون گریستیم
-
وکیوم
1392/09/19 15:18
بعضی ها که خیلی خودشون را روشنفکر می دونن که به آنها روشنفکرنما می گن بعضی هم افکار شون را درست مثل همین سوسیس و کالباس کاملا وکیوم کرده اند حاضر نیستند از این پوشش پلاستیکی که دور و ور خود تنیده اند بیرون بیان و الکی به همه بد بین هستند و خودشون را هم دوست بی غل و غش می پندارند وقتی هم به اونا می گیم بابا یک کم به...
-
رنگ پاییز
1392/09/10 10:11
به به از این هوا آسمون آبی و کوه های دور دست با برف هایی که به خاطر دود دم این چند روز خاکستری شده اند پیداس حیفم اومد نرم پارک نزدیک خونه قدم نزنم مدت ها بود که آرزوی اینطوری قدم زدنی را اونم تو فصل پاییز داشتم ولی فرصت نمی شد تو پارک هم تعدادی زن و مرد همسن خودم پایین و بالا می رفتند و با وسایل ورزشی خودشون را گرم...
-
چشم انتظار
1392/09/06 11:18
وای از این عمر که با می گذرد می گذرد بعضی ها روی مچ دستشون اینو خال کوبی می کنند دنیا می گذرد
-
حالا که هستیم
1392/08/26 19:14
حالا که هستیم چرا نباید از بودنمون راضی نباشیم
-
[ بدون عنوان ]
1392/08/10 20:23
وقتی ورجک خسته بشه اینطوری خوابش می بره خانمی داره کمک می کنه
-
مرداب
1392/08/05 15:50
فقط این به ذهنم رسید اوج و عمق یک دلتنگی
-
[ بدون عنوان ]
1392/07/29 15:45
http://s3.picofile.com/file/7977991391/elaheye_naz.mp3.html
-
ستاره ای که گم شد
1392/07/26 19:41
بعد از مدت ها سری به پارک نزدیک خونه زدم پارک را دو سه دور چرخیدم رو ی بعضی از صندلی ها سه چهار تا پیرمرد را دیدم که دوتاشون مشغول بازی تخته نرد بودند و بقیه هم چشم به مهره ها داشتند که چی می آید یاد سخن اون بزرگ افتادم که زندگی مثل بازی تخته نرد هست هم مهارت می خواهد و هم شانس من که مهارتش را نداشتم زیر یکی از اون...