-
قمپز
1400/06/26 16:01
یکی از اقوام ساکن امریکاست در دوران جنگ بعد اتمام سربازی به آلمان رفت وچهار سالی اونجا اطراق کرد از قضا با یک دختر خانم خارجیکی در آلمان رفیق شد که اصالتا امریکایی بود کارشان به ازدواج کشید و بعد هم به امریکا مهاجرت کردند . زندگی به خوبی و خوشی می گذاشت که یک بار سر مال دنیا بحث شان می شود این فامیل ما قنپز در می کنه...
-
گل
1400/06/23 16:33
دنیا داره همین طوری می گذرد دلمان خوش بود شاید امسال توفیق راهپیمایی اربعین را پیدا کنیم ولی سفر ها داره دیگه لاکچری می شود و امکان اش دیگه نیست
-
خواب
1400/06/17 05:12
خواب دیدم من به اتفاق سه نفر از همکاران قدیمی بازنشسته در محلی کار می کنیم رئیس ما هم همان رئیس سریال برره ی مهران مدیری بود چهار نفری مون را جمع کرد و گفت سرود شاهنشاهی بخوانید هر کس قسمتی خوند بعد از سمت راست مدیر به سمت چپ مدیر رفت من گفتم سرود را کامل بلد نیستم گفت پس شما دیگه نیایید گفتم یعنی از فردا دیگه سر کار...
-
این هم گذشت
1400/06/16 09:36
پدر خدا بیامرزم وقتی بیمار بود سه پسر از چهار پسرش مرتبا گرداگردش می چرخیدتد از پزشگ بگیر تا راننده ی شخصی که او را برای ادامه شیمی درمانی می برند و می آوردند همه دربست در اختیارش بودند مادر که زمین خورد و پایش شکست برای درمان معطل نماید یک پزشگ مرتبا یک مسافت ده پانزده کیلومتری را طی می کرد تا او را معاینه کند و از...
-
این روزها
1400/06/13 08:23
دیروز برای ملاقات مرد کوچک رفتم تمامپرتکل ها را رعایت کردم کوچولوی دماغ گنده را مادر بزرگش بغلم داد چه حس خوبی بود ده سال می شد یک بچه ی اینقدری را بغل نکرده بودم مامان بزرگ و مادرش خیلی دور و برش می چرخندند تا یک صدایی می شنوند دو نفری می دوند همسر حسابی سرگرم شده فکر می کنم با تولد این نوزاد دوری پسر را راحت تر می...
-
مرد صد میلیونی
1400/06/10 15:12
خدا را سپاس بالاخره چشم انتظاری خاتمه پیدا کرد و مرد صد میلیون تومانی ساعت دوازده پا به این دنیا گذاشت **** قرار بود که دیروز صبح برای آزادی و دو باره سپردن طلا ها اقدام کنم که در بین نماز ظهر به خودم گفتم راستی رمز کارت چند بود ؟ این تفکر تا خاتمه ی نماز ادامه یافت ! از همسر که کارت پیشش بود سوال کردم گفت نمی دانم پس...
-
برنامه ریزی
1400/06/08 19:33
امروز هشتم نوبت تزریق مرحله ی دوم همسر بود بعد گفت سه شنبه برو طلاها را از بانک ترخیص کن بعد یک گردن بند را جدا کن بقیه را دو باره رهن بگذار بعد از ظهر هم سراغ دختر برو چهارشنبه هم صبح زود باید برویم بیمارستان گفتم یعنی ما باید او را بیمارستان ببریم چرا شوهرش نبرد گفت شب کار است گفتم مرخصی بگیرد اما بحث کردن بیفایده...
-
شهریور ۲۰
1400/06/04 16:52
از مسجد که بیرون آمدم چشمم به یک ستاره ی پر نور در آسمان پر غبار و دود افتاد انگار یک آشنای قدیمی را دیدم واقعا خیلی وقت بود یک ستاره ندیده بودم باز هم جستجو کردم و یکی دیگه ریز ترش را دیدم ***** پنجاه سال پیش در شهریور یواش یواش هوا خنک می شد به طوریکه دیگه بیرون نمی شد خوابید پست بام ها که منظره زیبایی از ملحفه های...
-
یاران بی وفا شده اند
1400/06/01 16:56
یاران چرا به خانه ما سر نمی زنند آخر چه شد که حلقه بدین در نمی زنند دایم پرنده اند به هر بام و بر دلی دیگر به بام خانه ما سر نمی زنند پنداشتند همچو درختی تکیده ام سنگی از آن به شاخه بی بر نمی زنند چرخد نظام کار به دوران به سیم و زر دستی به کار مضطر بی زر نمی زنند یا رب چه شد گروه طبیبان شهر ما سر بر من فتاده به بستر...
-
کرونا بر ضد بشر
1400/05/31 16:02
پسر دایی مهربانم هم با کرونا جهان را بدرود گفت روز عاشورا بهش پیامک دادم ولی جوابی نگرفتم به خود گفتم حتما سرش گرم هست و پیامک را ندیده در حالیکه بستری بود و ما بی خبر بودیم چند روز بود که می خواستم زنگی بهش بزنم و حالش را بپرسم ولی نشد که نشد تا اینکه خبر رسید دیشب به ملاقات معبودش نائل آمده است روحش شاد باد...
-
برای آیندگان
1400/05/24 15:22
چه بگموالله دوباره برای کاهش تلفات کرونا شش روز شهر البته کشور را تعطیل کردند بخشنامه کردن ایهاالناس از ساعت دوازده دوشنبه بیست و پنجم مرداد راهها بسته می شود یعنی اگه می خواهید بروید ددر فعلا راه بازه ادارات و بانک ها همه بسته بازار هم بسته ولی دور همی عیب ندارد اقتصاد که لالا کرده کارهای اداری ملت هم که دچار رخوت...
-
محرم
1400/05/22 11:04
والله از بس که برنامه های مساجد البته آن دو مسجد محله خودمان ٬ بی محتوا شده است . به نظرم بهترین کار همین است که جلو تلویزیون آدم دراز بکشد و یک قوری چای هم کنارش بگذارد و از سخنرانی های کانال های مختلف استفاده کند . دو شب پیش که مسجد بودم امام جماعت صحبت کرد مطلبش تازه بود بعدش دو تا مداح جمعا یک ربع ملت را به فیض...
-
محرم
1400/05/18 23:34
قبل از رسیدن به سنمدرسه ٬ ما با مراسم سینه زنی اخت بودیم . چون صدایمان بچه گانه بود و ریمنوحه های مردانه را بهم می زد . دستمان را می گرفتند و از صف بیرون می کشیدند . خوب خوشمان نمی آمد با آن همه گل مالی که کرده بودیم و تحمل داغی اسفالت با پوست نازک کف پاهایمان حالا ما را بیرون بکشند و یا داخل خانه هایی که درش برای...
-
بازگوشی ها ی جوانی
1400/05/10 23:11
در زمان سربازی پنج نفری دو تا اتاق از یک مجموعه کرایه کرده بودیم که قبلا مسافرخانه بود در یک اتاق سه نفر اسکان داشتیم روبرو هم دو نفر اتاق سه نفره ی ما یکی از بچه ها همه اش در حال درس خوندن بود یک عینک ته استکانی هم می زد علاقه ی عجیبی هم به یاد گرفتن زبانانگلیسی داشت این بنده ی خدا علاقمند به دختری شد که فرزند...
-
یادی از نوشته ها
1400/05/08 17:36
امروز سری به مطالب قدیمی وبلاگم زدم بعضی مطالبش را خوندم و در انتها نظری هم به کامنت ها انداختم اولش باورم نمی شد که مطالب مال خودم باشد ولی هر چه فکر کردم دیدم کپی هم نبود خلاصه کلی کیف کردم به نظرم بد نیست آدم اون مطالب قبلی اش را خودش بخواند تا بفهمد چقدر تغییر کرده است
-
بشنو از ......
1400/05/01 16:50
نی ، گیاهی ست خود رو ، و در کنار برکه یا رودخانه یا تالاب میروید در برخی مکانها ، مثل منطقه شاهرود و دامغان ، در یک روز خاص ، بعد از اذان مغرب ، آتش را در انبوه نیزار رها میکنند و می سوزانند ، و این سوختن تا سحر ادامه میابد در دل شب ، بهنگام سوختن نیزار ، صداهایی عجیب و پر از اسرار بگوش میرسد ، و تا سحر غوغایی برپاست...
-
کرونا
1400/04/26 16:43
-
سعی کن مریض نشی
1400/04/25 00:23
بیمارستان های خصوصی بیمار را مثل ترامپ که حکام عربستانی را گاو شیر ده می دید می بینند بیمارستان های دولتی میگن همینسرمآخرین راه حل است سعی کن خوب بشی ساعت هشت شب زنگ زدم حال دختر را بپرسم میگه لرز شدید دارم دو تا پتو روی خودم انداخته ام سه ساعته به دکتر اطلاع داده اند ولی کسی نیامده ویزیت بکند خودم سوال کردم گفتند...
-
به این راحتی
1400/04/18 19:07
چند وقته که خودرو یکی از همسایه گان نیست فکر می کردم که در این عالم کرونایی سفر رفته از طرفی چون محتاط است سفر رفتنبهش نمیاد من تا چند وقت پیش نمی دونستم او هم بازنشسته شده است در جلسه ی مجتمع افشا شد ظاهرا خودرو متعلق به حاج خانمش است که او هم شاغل می باشد دو روز پیش حاج خانمش یک برگه آورد و از همسایه ها امضاء جمع...
-
کارآفرین ها
1400/04/14 09:39
دیشب رادیو اقتصاد را گوش می دادم به یک نکته ی جالبی اشاره کرد و آن استخدام ویزیتور برای شرکت هاست روال کار اینست که بازار یاب بر مبنای فروش و فعالیتش در صدی در آمد کسب کند قبلا شرکت ها یک حقوق ثابتی هم در نظر می گرفتند ولی حالا میگن شما جنس را از ما بخر بعد برو بفروش سودش مال تو ! حالا اگه بازار یاب موفق به فروش نشود...
-
مراسم خواستگاری
1400/04/10 12:39
دوست خدا بیامرزم صدام کرد و گفت فلانی خانمم یک همکار داره دختر خوبیه اگه می خواهی برو ببینش جالب این بود بین این همه دوست مجرد به من گفت که سابقه ی دوستیمون کمتر بود من هم کفش و کلاه پوشیدم و به در مدرسه رفتم قرار بود که همسر آن دوستم کمی معطل کند تا من با چشم باز دختره را ببینم ! حالا بر حسب اتفاق او را چند بار در...
-
یادی از او
1400/04/05 12:10
برادر کوچکم وقتی که ازدواج کرد مادر خدا ببامرزم یک پسر بچه را بغل عروس داد گفت بگذار بچه ی اولشان پسر بشه اتفاق بچه ی اول پسر شد و البته به همان یک پسر اکتفا کردند خانم همسایه یک پسر و یک دختر داشت سر سومی که بار دار بود مادر خدا بیامرزم یواشکی صدایش زد یک ته استکان بهش آب باران داد گفت ان شاالله پسر بیاوری اتفاقا پسر...
-
چگونه سگ وارد زندگی شد
1400/03/30 17:18
ایرانی جماعت جو گیر است خیلی راحت می توان آنها را به سمت دلخواه هول داد برای اینکه سگ وارد زندگی بشود اول تبلیغ سگ کشی با ساخت سریالهای خانگی مثل قورباغه پخش آزار و اذیت سگ به دست یک سگ آزار در شبکه ی مجازی واکنش بعضی از شخصیت های شناخته شد نسبت به این امر شایعه سوزانده شدن سگها با کیسه زباله مورد تجاوز قرار گرفتن سگ...
-
جمعه ی فراموش نشدنی
1400/03/29 09:42
روز انتخابات همسر که خونه ی مادرش بود تا صبح به خاطر سر و صدای سگ همسایه نخوابیده بود خواهرش که قرلر بود بعداز او تیمار دار مادرش باشد اسهال شده بود و از شمال هنوز حرکت نکرده است کولر خانه مادر روشن نمی شود و پنکه هم کارساز نیست اومدم کولر را روشن کنم فهمیدم کار نمی کند بالاخره رای را به صندوق انداختم برای خرید تسمه...
-
[ بدون عنوان ]
1400/03/26 18:26
بدون تو نقطهای حیرانم در وسعت این دایره با تو گردی جهان گرداگرد من جمع میشود کوچک میشود و چون حلقهای انگشتم را میپوشاند!
-
یادی از روزهای بی بازگشت
1400/03/23 17:39
زمانی که آبادان بودیم جنگ شروع شد از زمین و آسمان آتش می بارید پالایشگاه آبادان . محل ذخیره ی سوخت . پالایشگاه بصره همه با هم شعله ور بود یک سربازی اصفهانی با شروع جنگ از مرخصی برگشت تعریف می کرد وقتی در خونه رسیدم پدرم راهم نداد گفت فرلر کرده ای ؟ تا برگ مرخصی را ندید من را پشت در نگه داشت ***** یکی از بچه های نیروی...
-
مشق آن لاین
1400/03/18 11:21
وقتی همه ظهر بعد ناهار بیهوش می شن معمولا عزیز بابایی میاد و می گه برام خاطره بگو خودش هم بعضی وقتا از شاهکار های باباش در زمان کودکی اش ماجرا ها می گوید پریروز ازش پرسیدم اسم پیامبرانی که کتاب دارند را بگو گفت پیامبران مگه کتاب داشتند سوال کردم امام اول کیست ؟ کلی فکر کرد گفت طالب ! امام دوم خلاصه تا امام هشتم رفتیم...
-
نظرم در مورد مناظره
1400/03/17 12:01
مناظره را دیدم چهار ساعت تمام هم تلویزیون را نگاه کردم و هم وقتی احساس سر درد کردم با رادیوی موبایل در حین قدم زدن گوش دادم چیز خاصی رد و بدل نشد همتی آتش توپخانه اش بر روی رئیسی بود خنده دار ترین قسمت گفتارش نسبت به رئیسی این بود شما فقط شش کلاس سواد دارید نسیت به رضائی تو که فوق لیسانس و دکترا را در منزل گرفتی...
-
بچه ی فضول
1400/03/09 16:51
چند سال پیش در حال قدم زدن بودم یهو پسر همسایه را دیدم با کاسه داره روی کارتن های شعله ور ٱب می ریزد یکی گفت آقا یرو کمکش الان است که خونه شعله ور شود گفتم کار من نیست زنگ بزنید آتش نشانی گفت برو همکارت است زن و بچه اش شما را می شناسد وگرنه من می رفتم من هم از پله ها بالا رفتم یک نفر دیگر هم آمد شعله ها داشت به پرده...
-
بدون شرح
1400/03/04 09:48
یک خواب عجیب دیگر آقا رضا موذن مسجد بهم پیشنهاد داد که اذان بگو گفتم. صدام گرفته نمی توانم بلند للند حرف بزنم بعد پدر همسر جان مرحوم را دیدم در حالیکه هنوز نا بینا بود گفتم حاجی کجا ؟ گفت : می رم تا اذان بگم کمکش کردم و دستش را گرفتم تا جایگاهی سن نمایش مانند هدایت اش کردم . بالای سن رفت ولی میکروفن را بهش ندادند ....