-
[ بدون عنوان ]
1401/02/16 11:48
وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ پروردگارا یونس را در دل ماهی حبس کردی ما در جسممان حبس شده ایم او نجات یافت و ما هم امید به نجات داریم ای ستار العیوب وای بر ما اگر پرده دری کنی...
-
طلسمی که شکست
1401/01/18 14:37
بر خلاف انتظارم ثبت احوال وکالت نامه را دید و گفت اگر چیزی راجع به ثبت و احوال آمده است بیا به من مراجعه کن وکالت نامه را خواندم یک اشاره به کارت ملی شده بود بالاخره گواهی کارت ملی را با پرداخت ده هزار تومن گرفتم برای زدن مهر به مسئول مربوطه مراجعه کردم از زدن مهر خودداری می کرد می گفت اسم اداره ثبت و احوال نیامده است...
-
ما و نخود سیاه
1401/01/16 15:00
یک وکالت نامه کلی از پسر دارم که وکالت داده است کلیه امور بانکی و معاملاتی از رهن و اجاره و خرید و فروش وکیلش هستم تماس گرفت گفت کارت بانک صادرات که در اختیار یکی از گارگران افغانی اش هست گم شده است کل موجودی متعلق به آن گارگر است زحمت بکش با آن وکالت نامه یک کارت جدید بگیر یا موجودی اش را به کارت همان کارگر افغانی...
-
ما و تغییر ساعت
1400/12/24 22:19
رژیم سابق در دهه ی پنجاه برای صرفه جویی در انرژی به قولی یا شاید هم به خاطر چشم و همچشمی با اروپایی ها تغییر ساعت را مد کرد البته چون ساعت ما با ساعت بین المللی گرینویچ در زمستان سه و نیم ساعت و در تابستان چهار و نیمساعت اختلاف داشت اون نیمساعت هم از ساعت ملی کم کردند در واقع تغییر ساعت به جای یک ساعت یک ونیم ساعت...
-
صادرات
1400/12/08 20:31
یکبار در هفته نامه ی توفیق عکسی چاپ شده بود که کسی در حال دویدن بود در حالیکه انگشت نشانه اش در ماته تش بود بهش می گن چرا می دوی؟ میگه از ترس بانک صادرات ! میگن خب چرا انگشتت اونجاس ؟ می گه : می ترسم بانک صادرات اینجا هم شعبه بزند ! حالا قضیه ی ادغام بانکهای نظامی در بانک سپه است باعث شده در خیابان ما چهار پنج تا بانک...
-
روزگار
1400/11/24 11:41
امروز برای دیدار مادر زن جان رفتیم نوبت نگهداری اش به همسر من رسیده است تازگی ها جا به جا شده است صاحبخانه اش او را جواب کرده بود از اونجائی که خدا بنده گانش را فراموش نمی کند یک آپارتمان هم کف پنجاه متر پایین تر از محل زندگی قبلی اش که خیلی لوکس و حیاط دار است نصیب اش شد اگر چه کرایه اش نسبت به در آمدش زیاد است ولی...
-
سوره ی کارگشا
1400/11/20 22:35
باور کنید این سوره ی سه خطی معجزه می کند در سختی ها اگه خوانده بشه مثل آبی بر آتش هست روز عمل همسر قبل از خروج از منزل خواندمش کلینک در شلوغ ترین محل خیابان ولیعصر قرار دارد که نبش آن یک بیمارستان و چند کلینک قرار دارد تو ذهنم همه اش در حال حساب کتاب بودم که خودرو را کجا پارک کنم درست سه قدمی درب کلینک یک جای پارک...
-
لذت خدمت
1400/11/13 16:30
برای بدست آوردن قیمت صافکاری و رنگ مسیری را انتخاب کردم جایی که باید می پیچیدم را از دست دادم ناچار مستقیم ادامه مسیر دادم یک پراید صد متر جلوتر چرخ جلو سمت چپش داخل جوی آب معلق مانده بود حس کمک کردن بهم گفت بایست راننده اش یک خانم بود که سعی می کرد با دنده عقب بیرون بیاید یک آقای دیگری هم آمد گفت جلو خودرو را بلند...
-
یک تجربه
1400/11/12 07:26
تصادف یک تجربه شد قبل از جا به جا کردن خودرو ها به پلیس ۱۱۰ زنگبزنیم و موضوع را به پلیس راهور بگیم و مشورت بگیریم که آیا کروکی لازم است یا نه مدارک را از طرف مقصر بگیریم همراه با آدرس و تلفن اش بهتر است بیمه نامه اش را بگیریم از صحنه یک عکس تهیه کنیم برای دریافت خسارت قبلا به چند صافکار و نقاش مشورت کرده و قیمت...
-
گاهی وقتا
1400/11/07 08:17
گاهی وقتا دنیا به کام نیست روز چهارشنبه جواب آزمایش را به رسیدهای پرداختی را به بیمه بردم ساعت ده نشده گفتم بروم سری به دختر و قند عسل بزنم چون قراره امروز پیش ما بیایند سر راه چهارتا سنگک کنجدی و سپوس دار برشته مخصوص دیابتی ها خریدم نرسیده به مقصد یک پراید در حال دور زدن و یک پراید در حال دنده عقب گرفتن بود ایستادم...
-
زندگی جریان خودش را دارد
1400/10/27 09:49
روز گذشته همین طوریکه بعنوان ورزش عصرگاهی قدم می زدم به خود گفتم سری به بیمارستان پیامبران بزنم رفتم از پذیرش آزمایشگاه سوال کردم شما با بیمه ی تکملیلی نوین قرار داد دارید ؟ روبه بقیه همکارانش که در حال گپ و گفتگو بودند و یکی شون هم مشغول خوردن پفک و یا چیپس بود کرد گفت بچه ها ما با بیمه ی تکمیلی نوین قراداد داریم ؟...
-
دلخور
1400/10/26 09:09
دلخورم از نا هماهنگی ها دیروز بعد مدتها هوس کردم سری به خانه خواهرم در کرج بزنم خودرو را برداشتم و راه افتادم مسیر تقریبا بدون ترافیک بود ولی نزدیکهای پایانه اتوبوس های بین شهری که رسیدم باز ترافیک مثل همیشه بر قرار بود درسته که کمی مسیر را باز کرده اند ولی واقعا اینهمه مهندس ترافیک داریم نمی توانند کاری کنند که این...
-
استخاره
1400/10/23 15:44
امروز پنچشنبه مدتها است سری به بهشت زهرا نزده ام دلم هوای یک زیارت اهل قبور را داشت استخاره کردم که با ماشینم بروم جواب بسیار خوب آمد من معمولا حوصله ی رانندگی را در ترافیک سنگین و بین ماشین های سنگین و رانندگانی که اصلا معلوم نیست چرا عجله می کنند را ندارم استخاره دوم را زدم آیا با قطار بروم ؟ جواب خوبه ولی سختی هایی...
-
مرد خدا
1400/10/14 14:01
مردان خدا همیشه خواهند ریست
-
زندگی جریان دارد
1400/10/06 14:45
*«دوچرخه سواری»، یعنی مرگ آرام اقتصاد جهانی!!!*
-
پاییز تهران
1400/09/28 15:19
پارک نزد منزل و محل ورزش و پیاده روی خیلی از ساکنین نزدیک این پارک منطقه 5 از نظر بوستان خیلی غنی است بعضی از جاهای تهران واقعا در فقر از این موهبت الهی هستند
-
لاهوتی
1400/09/19 08:27
۱۶آذر ماه تولد چهره جهانی ادبی کرمانشاه نادره دوران وعلامه زمان ابوالقاسم الهامی متخلص به لاهوتی کرمانشاهی پیشگام شعر نوایران بود. لاهوتی نه تنها یک ادیب فرهنگی بلکه عارف ویک چهره مبارز ملی بوده است که درشهرخودغریب است. لاهوتی در۱۶آذر ۱۲۶۴در میدان جلیلی کرمانشاه متولدشد.درنوجوانی به عرفان وطریقت پیوست ومرید...
-
پاییز تهران
1400/09/08 15:50
-
انتقاد
1400/09/01 15:14
مدتها س که هجمه علیه زئیسی را شروع کرده اند اول با توپوق زدن شروع کردند بعد انتظار معجره دارند یک اقتصاد ورشکسته را این دولت تحویل گرفت بیشترین خیانت ها را دولت روحانی به این ملت کرد آنوقت انتظار داریم هنوز سه ماه نشده همه چیز ارزان شود والله باید فعلا صبر کنیم و بعد به دولت کمک کنیم
-
خوابهای هچل هفت
1400/08/27 19:47
خواب دیدم ظاهرا در مراسم نماز جمعه بود آقای روحانی رئیس جمهور سابق در صف جماعت نشسته بود البته به نظرم ردیف آخر بود ولی روش به سمت من بود آقای رئیسی رئیس جمهور فعلی با لگد از پشت بهش زد آقای روحانی با ترس و لرز بلند شد اما عبایش در دو قسمت کاملا خیس بود به خودم گفتم بنده ی خدا خودش را خیس کرده است بهر حال در همان عالم...
-
شب وفات
1400/08/24 20:09
امشب مسجد هوای دیگری داشت وفات حضرت فاطمه ی معصومه است سخنران از معجزات آن بانو گفت یک بار برف سنگینی می آید جاده محو می شود دو نفر راه را گم می کنند متوسل به حضرت فاطمه معصومه می شوند متولی امامزده خوابیده بود در خواب بهش می گن چراغ ها را روشن کن او یک ساعت قبلاز اذان معمولا چراغ های نفتی را روشن می کند می بیند زود...
-
روزگار قر وقاطی
1400/08/22 09:29
معمولا کار ما همیشه پیچ می خورد زمانی که دختر اولی قصد ازدواج داشت همسایه ها جمع شدند گفتندبیایید راهرو ها را سنگ کنیم تا از این حالت زشت بیرون بیاید آنها شروع کردند و ما هم از اینطرف شروع برای خرید جهیزیه یعنی فشار مضاعف مالی به خانواده موقع زایمان دختر که بود همسایه ها جمع شدند و گفتند گه لوله های آب فرسوده شده باید...
-
تولد
1400/08/05 09:23
چهارم آبان روز تولد پسر بود دخترها با قند عسل و دختر شاه پریان هم بودند کیکی خریدم و دور هم بدون پسر و عروس جشن گرفتیم عروس که آن لاین کلاس داشت تا ساعت ده و نیم شب به وقت ما خوب مامان و دختر شاه پریان گفتند که بیا کیک را قاچ کنیم آخه هر لحظه ممکن است ما ناچار بشویم برویم یک سری فیلم گرفتیم یکی سری عکس دانلود کردیم...
-
غروب
1400/07/26 15:27
این همان غروبی است که بعضی وقتا آدم دلش می گیرد آخرین یادگار های کوچه باغ های تهران
-
شهر ما
1400/07/25 10:10
این جا شهری است دل دل شهر ما مقبره های میلیاردی که زنده ها آرزوی داشتن همچنین اتاقکی را دارند که دو نفره زندگی خود را شروع کنند عکس بعدی تونلی است که آن پراید راهنما روشن دنده عقب داشت می آمد که یهو یک موتور سوار برای جلوگیری از تصادف با او سریع به چپ گرفت و زمین خورد پراید هم گازش را گرفت و رفت من از آینه ماشین شاهد...
-
عجب روزگاری
1400/07/21 14:02
بچه که بودیم بچه های شیر خوار یک پستانک داشتند که قرمز رنگ بود ته آن هم یک وسیله بود که با فشار از خودش صدا در می کرد این پستانک با یک نخ به لباس بچه سنجاق می شد اون طرف شانه هم یک دعا که در پارچه ی سبز پیچیده شد بود با سنجاق به لباس وصل بود شیشه شیر بچه یک شیشه نوشابه بود که یک پستانک دو ریالی کرم رنگ را به آن وصل می...
-
باشد
1400/07/15 11:29
-
مستانه شو
1400/07/11 14:54
-
[ بدون عنوان ]
1400/07/04 09:24
به به جه کلبه ای خوش به حال آنهایی که زندگی واقعی می کنن
-
زنگ مدرسه
1400/07/01 08:07
بیاد زنگ مدرسه و شعر بیاد مانده ی آن زنگ مدرسه بابا می زنه ننه می رقصه اول مهر مرا بیاد اولین روز مدرسه ی دبستان بدر می برد ناظم مدرسه و آن بلندگوی مسخره اش سر های تراشیده و کت و شلوار طوسی سیرش یقه ی سفید پلاستیکی چسبانده شده به کت و از همه بد تر تابلوی که در سمت چپ کت دوخته شده بود دبستان بدر و یک عدد و زور گویی پدر...