مدتها بود وبلاگش را می خواندم به نام خاطرات یک کهنه سرباز با نام دوست قدیمی برایش کامنت می گذاشتم یک رابطه ی عاطفی بین ما بود مدتها بود هر بار که به وبلاگش سر می زدم می دیدم که خبری از مطالب حدیدش نیست با توجه به مطالب انتقادی که داشت فکر می کردم ازش خواسته اند دیگر ننویسد
امروز چهارده خرداد باز هم به وبلاگش سر زدم و بعد سری به گوگل زده اسمش را سرچ کردم
تازه متوجه شدم که در تاریخ ۵ فروردین فوت شده و به هم رزم های شهیدش پیوسته روحش شاد باشد
#خدایا....
دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ..."..
از روی عادت نمی گوید....!
کم آورده است....
دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند...
صبرش تمام شده است ....
ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!!
مهربانم..!!کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله :
"برایم دعا کن..."
خدایا کمکش کن ..
هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد.... یارب!
هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر.
هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر.
هنگامی که مقامم دادی،
تواضعم رانگیر.
انگاه که تواضعم دادی ،
عزتم رانگیر.
وقتی قدرتم دادی ،
عفوم رانگیر .
هنگامی تندرستی ام دادی،
ایمانم رانگیر . و آنگاه که فراموشت کردم ، فراموشم مکن،
آمین یا رب العالمین از خــــدا میخواهــــم
به خوابتــــون #آرامــــش
به بیداریتــــون #آسایــــش
به زندگیتــــون #عافـیــــت
به عشقتــــون #ثــــبــــات
به مهرتــــون #وفــــــــا
به عمرتــــون #عــــزت
به رزقتــــون #برکــــت و
به وجودتــــون #صحـت عطا کنه
#آمیـــــــن
تقدیم به تمام دوستان خوبم
تقریبا چهار روز من او را برای رادیو تراپی بردم برنامه ریزیم طوری بود که دقیق ساعت ده در آن مرکز بودیم تمام اطلاعاتی را که از طریق اینترنت گرفته بود به دخترم تذکر دادم مثل گریز از نور نوشیدن مایعات زیاد عدم حمل وسایل با دست راست مسواک زدن مرتب استفاده از عینک آفتابی ولی خب زیاد رعایت نمی کند
صورت و چشمهایش ورم دارد و دچار ریزش اشک چشم سمت چپ شده با دکترش صحبت کردیم گفت عادی است نگران نباشید
ولی روم صورت را گفت ممکن است دچار نارسایی کلیه شده باشی یک آزمایش نوشت که امروز انجام شد
بهش گفتم آدم که عمل کنه درست مثل ماشین تصادفی میشه هر روز یک جاش نیاز به تعمیر دارد
ساعت پنج صبح بیدار شدیم رفتیم بالاتر از ظفر یک کلینیک برای ام آر آی مجدد همین طوری که مسیر را در نسیم صبحگاهی در تاریکی هوا در ترافیک خلوت طی می کردم به خودم گفتم معلوم نیست که چرا این کلینیک ها را سمت شمال آورده اند که هم طرح ترافیک هست هم جای پارک پیدا نمیشه کاشکی جایی براشون در نظر بگیرن که دسترسی به آن از طریق مثلا مترو فراهم باشد
بعد ام آر ای به یک بیمارستان نزدیک خودمون رفتیم برای آزمایش خون ساعت ده صبح هم برای رادیو تراپی همراه ورجک به شهرغرب
رفتیم تمام کادر درمانی ورجک را می شناختند یکی بهش نون بربری داد یکی بهش شکلات می داد تعدادی از بیماران هم با او بازی می کردند و ازش سوال می کردند ورجک هم که خوش صحبت براشون حرف می زد
مراجعین بسیار مودب بودند وارد که می شدند با همه احوال پرسی می کردند از دخترم پرسیدم انگار همه با هم دوست هستند
گفت فقط من توشون غریبه ام چون هنوز ده جلسه نیست که اینجا می آیم
احساس می کنم صورتش کمی متورم است چشمهاش کلا باد داره انگار که گریه کرده باشه
هزینه آن هم که زیاد است تقریبا برای هر بار حدود هشتصدهزار تومن
دکتر جراحش با ام آر آی مجدد مخالف بود ولی پزشکی که رادیو تراپی می کند اصرار داشت که یک ام آر آی جدیدی بکند تا گیت زایده که باید تحت اشعه قرار بگیرد مشخص شود
قرار است پنجشنبه جواب ام آر آی داده شود
تا ببینیم مصلحت خدا چی است
اون شب را در آی سی یو گذارند چندین بار تلفنی حالش را پرسیدیم گفتند خوابیده
فردا از بیمارستان تماس گرفتند گفتند بیمار شما از آی سی یو به بخش منتقل خواهد شد آیا اتاق دو تخته می خواهید؟
ترجیح دادیم یک تخته بگیریم
وقت ملاقات به دیدنش رفتیم میگفت وقتی اون خانم روی تخت نشسته بود همه اش تخت را تکون می داد به طوریکه می گفتم کاش وقت ملاقات تموم بشه اینا برن از طرفی بیمار بغل دستی هم خیلی دور و برش شلوغ بود
ما هم که تجربه اینگونه بیماری ها را نداشتیم گوشی موبایل را به دستش داده بودیم هی بتا این صحبت می کرد هی با اون یکی بنده ی خدا خجالت می کشید بگوید بابا من مغز عمل کرده ام
این بود که دچار تشنج شد
اتاق جدیدش آرام بود و مادرش همراهش می موند و مواظب او بود
وجود همراه یک آرامش خاصی به بیمار می دمد
الحمدالله دیگه دشوار تشنج نشد و روز چهاردهم فروردین از بیمارستان مرخص شد