باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

دخترم خواب دیده بود که یک بلیط مکه بهش داده اند فقط به خودش تنها 

به تعبیر خواب مراجعه کردم دیدم در تعبیر نوشته کسی اینطور خوابی دیده باشد اگه بیمار است شفا می یابد اگه قرض داره قرضش ادا میشه و ۰۰۰

از طریق وایبر پیام دادم که تعبیر خوابت این بود دیدم جواب نداد

زنگ زدم دخترم گوشی را بر داشت و با حالت گریه گفت بعد رفتن شما تشنج کرده و حالش خراب است به مامان بگوئیدبرگردد  من نمی توانم پیشش بمونم البته بعدا گفتند : بیمارستان را روی سرش گذاشته بود از بس که جیغ زده بود

به همسر زنگ زدم گفتم اینطوری شده آنها هم به بیمارستان برگشتند به برادرم هم زنگ زدم او هم به بیمارستان رفت 

با پزشک جراحش صحبت می کند او می گوید عادی است ولی با این حال او را به ICU منتقل می کنند


میهمان ناخوانده 5

روز سوم بعد جراحی برای ملاقات عازم بیمارستان شدیم با خواهش و تمنا بالاخره قبول کردند که ورجک هم برای دیدن مادرش به بخش بیاید 

وقتی مادر را دید  بغل دستش خوابید همه اش مواظب بودیم که به سرش نخورد 

دخترم هم مرتب ورجک را می بوسید 

پدر ورجک اونو از مادر جدا کرد و گفت ببین مامان به حرف من گوش نداده سرش را کچل کردند 

ورجک گفت مثل آقاجون ( پدر بزرگ پدری )

باباش گفت آره مثل آقاجون 

نیم ساعتی اونجا بودیم پدر ورجک اونو از مادر جدا کرد و در آغوش بابا هی ورجه ورجه می کرد که باباش گفت اگه اذیت کنی آقا دکتر به تو هم آمپول می زنه ورجک هم سریع دو تا بوسه از لپ باباش دزدید همه خندیدیم 

به ورجک گفتم امشب پیش بابات می خوابی اونم از خوشحالی با مامانش بای بای می کرد 

خیلی جالب بود که این ورجک اصلا بی طاقتی نمی کرد و با این مسئله کنار اومده بود برای خود ما هم عجیب بود 

قرار شد که به جای همسر  دخترم پیش خواهرش بماند همگی خدا حافظی کردیم به جز یکی از اقوام شوهرش که روی تخت نشسته  و از مراسم عروسی یکی از اقوام  تعریف می کرد 


میهمان ناخوانده 5

ساعت ده صبح از بیمارستان تماس گرفتند که بیمار شما از ای سی یو مرخص می شود حال عمومی اش خوب است 

طبق برنامه ی ملاقات بیمارستان ساعت دو نیم بعد از ظهر اونجا بودیم و به ملاقاتش رفتیم الحمدالله حالش خوب بود و دو سه عدد سرم هم بالای سرش آویزون بود هم اتاقش خانم مسن دیابتی بود که انگشت شصت پای راستش را به علت همان بیماری بریده بودند من هم رفتم باهاش خوش و بشی کردم از شباهت او به مادر شوهر دخترم تعجب کردم 

قرار شد که همسرم در کنارش بماند ما هم بیشتر از نیم ساعت اونجا نموندیم کمی باهاش صحبت کردیم 

ولی اتاق از ملاقات کننده ی اون خانم دیابتی پر بود و فضای اتاق هم  کوچک بود و میهمان ها با سر و صدا از خودشون پذیرایی می کردند 

قبل از ورود به بیمارستان جلو  در بیمارستان چند مرد سیاه پوش ایستاده بودند که بعضی شون گریه می کردند و بعضی شون با گوشی هاشون مشغول هماهنگی بودند ظاهرا یکی از اقوام شون در بیمارستان فوت کرده بود 

بعدا دخترم گفت یکی نفر  در ای سی یو فوت کرد و  ملاقات کننده هایش شروع به گریه و زاری می کنند به طوریکه دخترم شروع به گریه می کند و پرستار ها هم اون افراد را دور می کنند که ما بیمار بد حال داریم 

بعد از ملاقات نوه و باباش به خونه ی خودشون رفتند گفتند اونجا راحت تر هستیم و ما هم به خونه ی خودمون 

در این فاصله هم چندین بار از طریق تلفن جویای حالش بودیم که می گفتند خوب است 

میهمان ناخوانده ۴

تومور مغزی را به4گروه یا گرید تقسیم می کنند که  تشخیص دکتر گرید سه بود یعنی تومور بد خیم البته اگر خوش خیم هم باشد باز فرقی نداشت چون خوش خیم نیز بر مغز فشار می آورد و در نهایت منجر به مرگ میشود 

هشتم فروردین او را بستری کردند مو های سرش را کاملا تراشیده چون دخترم بسیار خوش ذوق و با روحیه است عکس خود را در وایبر بطور خصوصی برای من و عمو و شوهرش ارسال کرد 

عصر داماد و نوه ام به تنهایی به خونه ی ما آمدند در نگاهش یک غم عظیمی نهفته بود وقتی این دو نفر را بدون دخترم دیدم واقعا بزور توانستم بر خودم مسلط  و اشکم جاری نشود

اگر چه پنهانی و در خلوت با خدا می گریستم و در درون به خدا میگفتم خدا قربون دستت خوب چکی به صورت ما نواختی اما در همه حال خود را مقصر می دانم که یک جای کار ما لنگ میزند  که مستحق ان سیلی بوده ایم چون به عدالت خدا ایمان دارم

یکی از سخت ترین صحنه ها تماس دخترم از طریق تانگو با سر تراشیده بود و عکس العمل دخترش که پریده و گوشی موبایل را دو سه بار بوسید  چقدر این صحنه زیبا و پر احساس بود 

روز نهم ساعت پنج صبح پیدا شدم نگاهی به صفحه ی وایبر کردم که پر از پیام های دخترم بود 

نوشته بود کاشک امروز بارون ببارد اتفاقا صدای بارش بارون کاملا به گوش می رسید 

برادرم جواب پیامش را داد دعایت مستجاب شد الان داره بارون می بارد 

آزمایش قبل از عمل نرمال بودن همه چیز از قند و فشار و اوره و ...... را نشون می داد همین نرمال بودن به قول دخترم باعث استرس دکتر جراح شده بود که با همه ی سلامتی این میهمان نا خوانده از کجا پیدایش شده 

از ساعت هفت صبح   همه به جز من در جلو بیمارستان صف کشیده بودند من هم ساعت ده به آنها پیوستم شروع عمل ساعت هشت و پایان ساعت دو بعد از ظهر بود باران همچنان می بارید و ورجک هم بدون بهانه گیری پا به پای ما بیدار بود و گاه گاهی هوس خوراکی می کرد 

ساعت دو و نیم بود گفتند عمل تمام شده و دارن او را به بخش آی سی یو می برند همگی به سمت اتاق یورش بردیم ولی هنوز او را نیاورده بودند تقریبا نیم ساعت طول کشید تا با برانکارد آوردندش بهوش بود شوهرش با او مشغول صحبت بود احوال یکی یک ما را پرسید من با دست برایش بای بای کردم او هم ابراز محبت کرد با گفتن سلام بابا و دست تکان داد 


 






میهمان ناخوانده قسمت ۳

برای نمونه برداری یک مقدار از سر را تراشیدن چون ایام عید زمان دید و بازدید بود ناچار از مو های جانبی برای پوشش قسمت خلوت شده استفاده می کرد از یکی از آشنا ها که در زمینه انرژی درمانی کار می کند خواستیم کمکمون بکند 

گفت فرصت نیست کاشک زودتر بهم می گفتید ولی با این حال در فرصت باقی مانده اقدام می کنم

چند روز باقی مانده را مشغول انرژی درمانی بود ما هم مشغول خوندن حمد شفا و آیت الکرسی و نذر و نیاز به درگاه خداوند متعال نگاه به ورجک می کردم بیشتر غصه ام می گرفت آخه این دو نفر شدید بهم وابسته اند و جدا کردنشون خیلی سخته ولی وقتی بیاد داستان های قرآنی افتادم که چطوری بچه‌ها بدون حضور پدر و مادر رشد کردند به جایگاه های بلندی هم رسیدند کمی آرامش پیدا می کردم

در زمان انرژی درمانی دخترم می گفت سرم بشدت داغ می شد البته قبلا بهش گفته بودند که ممکن است دچار تهوع هم بشوی نگران نباش 

در یکی از جلسات دخترم می گفت انگار یک مایع از سرم خارج شد و از طریق حلق وارد معده شد

و یا احساس می کردم از پاشنه ی پا چیزی خارج می‌شود و به زمین می رود

ما هم سر بسرش میگذاشتیم حالا اون چیز خارج شده به جون صاحبخونه که طبقه زیر ساکن است می افتد

نحوه انرژی درمانی به دو صورت حضوری و غیر حضوری با تعیین یک ساعت بخصوص و تمرکز انجام می گرفت 

آشنای ما میگفت نزدیک به صد نفر را با همین روش درمان کرده ایم و نیاز به عمل پیدا نکرده اند حتی زائده ها در ام آر آی ها بعدی کاملا محو شده به طوریکه پزشک ها باور نمی کردند