باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

برداشت محصول

هیزم شکنی هیزم  می شکست 

یکی هم آن طرف تر با هر ضربه ی هیزم شکن  

می گفت هن 

دست آخر مدعی شد که در مزدتت سهیم  هستم تو ضربه می زدی من می گفتم هن 

کار به داد سرا کشید 

قاضی هم  به هیزم شکن گفت سکه هایت را در بیاور و در دست بچرخان 

بعد رو به مرد کرد گفت صدا سکه ها مزد هن تو است 

حالامنهم نشسته ام و جوش و خروش برنج کاران ها می بینم 

خدا را  شکر مثل اینکه  محصول امسال خوب است 

با اون تراکتور های  کیسه کیسه بار می زنند 

و از جلوی محل ما می گذرند و ظاهرا به کارخانه تحویل می دهند 

بعضی ها هم کف کوچه پهن کرده اند تا هوا بخورد 

چقدر برای من لذت بخش هست این همکاری ها بین خانواده ها 

امروز دو ساعتی برق قطع بود برق که نباشد آب هم نخواهد بود 

زنبور هایی که در گوشه گوشه ی حیاط لانه زده بودند را به خاطر همسایه ی نگران 

تار و مار کردم 

بندگان خدا بی آزار بودند کار خودشان را می کردند و با ما کاری نداشتند 



این روزهای من

پنکه 

مدتی بود که باید برای روشن کردنش با دست پره را می چرخاندیم 

حدس خود من خراب بودن خاذن استارت بود 

یک مدتی بعد یک صدای دیگر بهش اضافه شد 

بالاخره از اینترنت یک آدرس  تعمیرکننده  وسایل  برقی پیدا کردیم 

پنکه را از پایه جدا کرده و به تعمیرکار سپردیم 

فردایش زنگ زد یک میلیون و سیصد تومن هزینه تعویض  موتور 

پس از تحویل 

یک ربع ساعت خوب چرخید 

بعد قل قل اش بلند شد و ایستاد 

تعمیرکار درب موتور را نبسته بود و پیچ دوران هم ول بود 

به خود گفتم فایده ای ندارد 

دوباره برش داشتم و رفتم 

امروز پنجشنبه ساعت دوازده نشده تحویل گرفتم 

فعلا باید سر پنکه پایین باشد تا قل قل نکند 

کولر آبی هم از دیشب جفتک انداخت 

تسمه اش را عوض کردم 

روغنکاری کردم 

ولی ظاهرا بازی اش خاتمه نیافته است 

یک جایی گردونه اش به بدنه گیر می کند 

فکر کنم باید یاتاقان ها را عوض کنیم 

زیباترین نقاشی خدا

خدا وکیلی خیلی زیبا بود