باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

میوه ی ممنوعه

خدا یک نماد برای انسان قرار داد و اونم یک درخت بود تو ی بهشت و یک میوه ی ممنوعه

به آدم هم گفته شد از اون نخور

آدم هم مثل ما آدما به حرف خدا گوش نداد و از اون میوه ی ممنوعه خورد هم خودش را بیچاره کرده و هم نسل بعداز خودش را

کاشک می شد یک طوری دور و ور این میوه ی ممنوعه را ما خط می کشیدیم بهش نزدیک نمی شدیم



قصه ی ما

وقتی داشتم زیارت عاشورا را زمزمه می کردم

یک دفعه یاد اون قرآن خونای سر مزار افتادم

وقتی  قرآن را می خونن  یک چشمشون هم به دست طرف است 

که کی از جیبش بیرون میاد

ورحک راه افتاد


http://s4.picofile.com/file/7916340428/%D8%B9%DA%A9%D8%B30485.jpg


http://s4.picofile.com/file/7916350749/%D8%B9%DA%A9%D8%B30481.jpg

http://s3.picofile.com/file/7916365050/%D8%B9%DA%A9%D8%B30484.jpg

ورحک بالاخره راه افتاد حال داره خونه را جمع و جور می کنه

احساسی که گم شد


احساسم را لابلای اون موج ها و نی ها  و پشت اون دیواره های بلند

بین صورت های افتاده

بین شعار های نوشته به پیشانی

سال هاس که گم کرده ام

اتفاق





کاشک این اتفاق نمی افتاد