باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

خواب خوش

دیشب خواب خوشی دیدم 

در حال عبور از خیابان شیر و خورشید کرمانشاه به اتفاق چند نفر از همکاران بودم 

جالب این بود که بازنشسته بودیم ولی سن و سالمون شبیه ی دوران جوانی بود 

بسمت سینما آتلانتیک رفتیم

ناگهان او را دیدم او هم جوان بود 

او به من سینما را نشان داد که مخروبه شده بود 

از دیوار فرو ریخته اش سالن را نشانم داد 

گفتم یادت می آید چقدر در این مسیر مرا دنبال خود کشاندی 

چقدر دوست داشتن های قدیم  خالص بود 

خنده ی قشنگی کرد و گفت چرا به خواستگاری ام نیامدی ؟

گفتم  حالا می آیم ولی شما هم قول بده زیاد سخت نگیری !

از خواب که پریدم 

یک حس خوبی داشتم 

و یک عالمه خاطره که به  ذهنم هجوم آوردند 

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran 1399/12/26 ساعت 15:33

سلام بر شما،
اول اینکه؛خیر باشه ان شاءالله...
و این که.این حس خوب و خالص رو،
با لحن واژگان تون منتقل کردین.سپاس بابتش

عزیزم.طفلی چه سوالی از شما پرسید.

حس خوبی بود
یاد آوری خاطرات زیر خاکی ۵۰ سال پیش

Baran 1399/12/26 ساعت 21:53

آقای امیر علی خان؟قول می دین؟ ادامه ی خواب رو دیدین،برامون تعریف کنید؟!

آره والله یاد آن خاطرات آدم را قلقلک می دهد
مخصوصا سال اول عاشقی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد