پدر خدا بیامرزم وقتی بیمار بود
سه پسر از چهار پسرش مرتبا گرداگردش می چرخیدتد
از پزشگ بگیر تا راننده ی شخصی که او را برای ادامه شیمی درمانی می برند و می آوردند
همه دربست در اختیارش بودند
مادر که زمین خورد و پایش شکست
برای درمان معطل نماید
یک پزشگ مرتبا یک مسافت ده پانزده کیلومتری را طی می کرد تا او را معاینه کند و از پیش رفت بهبودی اش مطلع شود
عمو که کلیه هایش را از دست داده بود دو پسرش او را به کول می گرفتند و چهار طبقه او را حمل می کردند
حال اگه خدای ناکرده ما بیمار شویم
پسر که رفت
داماد که یکی اش کور می کند و شفا نمی دهد
آن یکی هم آنقدر گرفتار کسب و کار است
که تهیه ی یک لیوان آب هم برای ما برایش مشکل است
فکر کنم با این اوصاف باید خود را آماده ی مهد کهنسالان کنیم
****
روز شنبه که میهمان ما بودند
موقع خدا حافظی کلی گریه کرد
ولی برای من خیلی عادی بود
انگار نه انگار که حداقل تا یک سال آنها را نخواهیم دید .
سلام بر شما




آدم نمی دونه.با این پست.بخنده.بگریه.یاد قدیم بی افته.به آینده و عروس و داماد نداشته اش فکر کنِ.مهد کهنسال و
خداوند اموات شما را رحمت کند
آی ننه و ننه.دست خوش؛چه پسری دنیا آوردین.
خدا آخر و عاقبت همه ی ما رو ختم بخیر کنه؛دست چپ و راست همه ی ما را هم.محتاج هم نکنه...،ان شاءالله...
دنیا خیلی تغییر کرده
برادر بزرگم دو پسر و یک دختر دارد
یکیش کاناداس و دو تای بعدی سوئد اند
چه زمانه ای است طوری شده که ٱدم فکر می کنه اصلا اجاقش کور بوده و فرزندی نداشته است