در زمان نوجوانی
برادر کوچک ترم گفت می خواهم یک بانک تاسیس کنم
همه گفتیم عالی است
سرمایه هامون را جمع کردیم
که عبارت بود از پول تو جیبی که ماهیانه بما می دادند
آنهم روزی ده ریال
بانک تاسیس شد
برای تمام سهامداران دفترچه صادر کرد
از فردایش
دیدم هر روز میرود بستنی می خرد
سینما می رود
تنقلات استفاده می کند
خلاصه کلی خوش به حالش بود
خب حدس زدم خوشگذرانی اش از پول ما است
هنوز به هفته نرسیده بود
پولم را گرفتم
بقیه هم گرفتند
که صدای اعتراضش بلند شد
سر من کلاه گذاشتید پول های مرا هم بالا کشیدید
گفتم نه عزیزم روزی دو سه بار بستنی خوردن عوارض دارد
این داستان مرا یاد وضعیت بانکهای قارچ گونه ی کشور انداخت
و وام میلیاردی با بهره ی صفر درصد و باز پرداخت دویست و چهل ماهه
بیچاره ملتی که پولهایشان را برای چندر غاز سود ماهیانه به آنها سپرده اند
https://s29.picofile.com/d/8463749500/db05b02b-84ff-4682-b1eb-b6d2db0ae2a5/IMG_20230524_211630_688.mp4
دیروز رفتم یک پیاده روی حسابی
در کنار مزارع برنج
عصر بود
و نسیم ملایمی می وزید
کشاورزان در حال پاک سازی مزرعه از علف هرز بودند
درست مثل اجتماع انسانها
که علف هرز جایگاهی در اجتماع ندارند
یا باید زندانی شوند
یا باید از اجتماع محو شوند
حلال شون باد
دسترنج کشاورزان
ما فقط زیبایی مزرعه ها را می بینم
و طعم لذیذ برنج اش را
دیگه نمی بینیم چه زحمتی
پشت این محصول خوابیده است
https://s28.picofile.com/file/8463723550/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B3%DB%B0%DB%B5%DB%B2%DB%B3_%DB%B1%DB%B8%DB%B4%DB%B9%DB%B0%DB%B5.jpg
امروز درست پانزده روز است که در شمال هستم
بالاخره گلگیر رنگ شد و تحویلم گردید
نقاش خوش تیپ ورزش کار
گفت ببخشید دیگه کارگر نداشتم
دیگه کسی راغب به کارگری نیست
گفتم الان دیگه کار کارگری صرف نمی کند الان نون در واسطه گری است
گفت بگذار زمین تمام بشود آنوقت چه می کنند ؟
باید بروند گدایی !
گفتم نه بابا کشاورز اند
گفت الان برنج را دارند پیش فروش شصت تومن می کنند
دیگه کشاورزی صرف ندارد
همه زدند به کار فروش زمین و پولش را یک ماشین شاسی بلند می خرند می دهند به دست پسر
دو روز بعدش هم ماشین تصادفی را می آورند تا صاف کنیم
راست می گفت حدود ده ماشین از ۲۰۷ بگیر تا بالاتر همه نصف ماشین یا جلو ندارند
یا روی سقف غلتیده است
حساب کتاب که می کنم
می بینم پر بی ربط هم نمی گوید
رانندگی فقط سرعت نیست
آنهم در جاده های روستایی که دو تا ماشین سخت از کنار هم می گذرند
خب فعلا که ساخت و ساز به کار و کاسبی ها رونق داده است و آدم بیکار تقریبا نیست
حتی آدمهای سیگاری هم بندرت می بینم
دو روزه هوا آفتابی است
ولی گرم نیست
بالاخره دیروز عصر
آمدند و سرمایشی را نصب کردند
امتحان کردند
تحویل دادند
نیمه شب که برخاستم تا در تنهایی خدا را عبادت کنم
همه اش این سوره به ذهنم می آمد
بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ
ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ
سَیَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ
وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ
فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ