باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

این روزهای من

پنکه 

مدتی بود که باید برای روشن کردنش با دست پره را می چرخاندیم 

حدس خود من خراب بودن خاذن استارت بود 

یک مدتی بعد یک صدای دیگر بهش اضافه شد 

بالاخره از اینترنت یک آدرس  تعمیرکننده  وسایل  برقی پیدا کردیم 

پنکه را از پایه جدا کرده و به تعمیرکار سپردیم 

فردایش زنگ زد یک میلیون و سیصد تومن هزینه تعویض  موتور 

پس از تحویل 

یک ربع ساعت خوب چرخید 

بعد قل قل اش بلند شد و ایستاد 

تعمیرکار درب موتور را نبسته بود و پیچ دوران هم ول بود 

به خود گفتم فایده ای ندارد 

دوباره برش داشتم و رفتم 

امروز پنجشنبه ساعت دوازده نشده تحویل گرفتم 

فعلا باید سر پنکه پایین باشد تا قل قل نکند 

کولر آبی هم از دیشب جفتک انداخت 

تسمه اش را عوض کردم 

روغنکاری کردم 

ولی ظاهرا بازی اش خاتمه نیافته است 

یک جایی گردونه اش به بدنه گیر می کند 

فکر کنم باید یاتاقان ها را عوض کنیم 

زیباترین نقاشی خدا

خدا وکیلی خیلی زیبا بود 

پیرمون کردند رفت

کابیت ساز اومد و گاز روی میزی را در آورد 

کابینت  و هود را در آورد 

قسمتی هم از کابینت  سمت چپ را برید 

اندازه زد گفت به اندازه گاز جدید است 

گاز را سر جایش گذاشتیم 

بعد یادش به پایه ها افتاد که هنوز وصل نشده 

حساب کتاب کرد دید بله حساب و کتابش اشتباه بوده 

یک قسمت دیگری را هم جدا کرد و رفت 

دو عدد کابینت روی دستمان ماند 

دو تا از در هایش بعلاوه  دو در پوسیده شده ی زیر ظرفشویی را بردیم 

تا به اندازه و آن الگو در آورد 

رفتیم دربها را گرفتیم برای نصب دیدیم که محل قفل ها با الگو مطابق نیست 

از طرفی قفل ها هم پرچ شده و نمی شود باز کرد 

زنگ زدیم کارگرش اومد گفت فکر نمی کردم بدنه فلز باشد همین طوری جای قفل را در آوردم !

بالاخره درب تعویضی را جا زده و هزینه ای اضافه گرفت 

به شرکت اجاق گاز زنگ زدیم تا بیایند گاز را وصل کنند 

اومد و اندازه زد و گفت شیشه به کابینت گیر می کند 

بالاخره آنقدر اینور و آنور کرد تا جا گرفت 

فقط گفت مواظب شیشه باشید که خرد نشود 

لباس شویی را روشن کردم 

دیدم کار نمی کند پشت اجاق گاز را نگاه کردم دیدم شیرش بسته است 

نه دست پشت اجاق می رود و نه جرات داریم گاز را بیرون بکشیم 

حالا کلی لباس روی دستمان مانده است تا با دست بشوییم 

حالا که گاز بسلامتی در مقرش قرار گرفت 

فهمیدیم درب دو تا کابینت بغل گاز برای همیشه بسته خواهد ماند 

فکر کنم ما یک جورایی فامیل  پت مت هستیم 


بانک کودکی

در زمان نوجوانی 

برادر کوچک ترم  گفت می خواهم یک بانک تاسیس کنم 

همه گفتیم عالی است 

سرمایه هامون را جمع کردیم 

که عبارت بود از پول تو جیبی که ماهیانه بما می دادند 

آنهم روزی ده ریال 

بانک تاسیس شد 

برای تمام سهامداران دفترچه صادر کرد 

از فردایش 

دیدم هر روز می‌رود بستنی می خرد 

سینما می رود 

تنقلات استفاده می کند 

خلاصه کلی خوش به حالش بود 

خب حدس زدم خوشگذرانی اش از پول ما است 

هنوز به هفته نرسیده بود 

پولم را گرفتم 

بقیه هم گرفتند 

که صدای اعتراضش بلند شد 

سر من کلاه گذاشتید پول های مرا هم بالا کشیدید 

گفتم نه عزیزم روزی دو سه بار بستنی خوردن عوارض دارد 

این داستان مرا یاد وضعیت بانکهای قارچ گونه ی کشور انداخت 

و  وام میلیاردی  با بهره ی صفر درصد و باز پرداخت دویست و چهل ماهه 

بیچاره ملتی که پول‌هایشان را برای چندر غاز سود ماهیانه به آنها سپرده اند