باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

ناهار در جنگل


دیروز در لین محل ناهار خوردیم 

روی سفره حشره های مثل هزار پا با بدن کرکی خاکستری که در دفاع از خود لول می شدند هم زیاد بود عکس که دانلود نشد s30.picofile.com/file/8467311276/%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B3%DB%B0%DB%B8%DB%B1%DB%B8_%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B0%DB%B2%DB%B5.jpg

شرح واقعه

سه شنبه  به دهیاری مراجعه کردم 

دهیاری گفت دارم می روم جلسه مدارک را نگاه کرد و گفت دو سری 

کپی از مدارک بگیر برابر اصل کن و فردا برایم بیاور 

رفتیم و انجام دادیم مدارک را همان روز تحویل دهیار دادیم 

 چهارشنبه 

زنگ زدم  دهیاری گفت کارشناس که باید متر بزند بیمار است 

فردا زنگ بزن 

پنجشنبه 

هنوز کارشناس بیمار است 

شنبه 

کارشناس را آوردیم  عرض زمین را متر زد با دیوار را با دیوار روبرو 

گفت روز یکشنبه بیا 

یکشنبه 

یک پوشه قرمز بدستم داد و گفت اداره برق برو و از پیشخوان کد رهگیری بگیر 

نامه ی اداره برق را بردم 

کارمندها ول بودند چون برق قطع بود 

نگاه به نامه کردم 

نامه و پرونده مربوط به شخص دیگه بود 

به دهیار زنگ زدم 

گفت ببخشید اشتباه شد 

دو باره برگشتم 

مدارک را تحویل گرفتم 

کارشناس عذر خواست 

گفتم تقصیر ما هم بود که روی نامه را نخواندیم 

به اداره برق مراجعه کردم 

مسئولش نبود 

گفتم کسی دیگه نیست انجام دهد 

یک نفر را معرفی کردند 

نامه را گرفت و شماره موبایل را یادش ‌کرد گفت برای بازدید تماس می گیریم ! 

پرونده را به پیشخوان دولت بردم تا کد رهگیری بگیرم 

گفت اصل مدرک و شناسنامه و کارت ملی نیاز هست 

در ابتدا می خواستم با خودم نیاورم چون همه ی مدارک برابر اصل مهر شده بود 

خوشبختانه همراهم  آوردم 

کد رهگیری را گرفتم 

و به دهیاری آمدم 

چیزهایی یادداشت کرد و گفت فردا به اداره مسکن شهرستان  نور ببر

 



برداشت محصول

هیزم شکنی هیزم  می شکست 

یکی هم آن طرف تر با هر ضربه ی هیزم شکن  

می گفت هن 

دست آخر مدعی شد که در مزدتت سهیم  هستم تو ضربه می زدی من می گفتم هن 

کار به داد سرا کشید 

قاضی هم  به هیزم شکن گفت سکه هایت را در بیاور و در دست بچرخان 

بعد رو به مرد کرد گفت صدا سکه ها مزد هن تو است 

حالامنهم نشسته ام و جوش و خروش برنج کاران ها می بینم 

خدا را  شکر مثل اینکه  محصول امسال خوب است 

با اون تراکتور های  کیسه کیسه بار می زنند 

و از جلوی محل ما می گذرند و ظاهرا به کارخانه تحویل می دهند 

بعضی ها هم کف کوچه پهن کرده اند تا هوا بخورد 

چقدر برای من لذت بخش هست این همکاری ها بین خانواده ها 

امروز دو ساعتی برق قطع بود برق که نباشد آب هم نخواهد بود 

زنبور هایی که در گوشه گوشه ی حیاط لانه زده بودند را به خاطر همسایه ی نگران 

تار و مار کردم 

بندگان خدا بی آزار بودند کار خودشان را می کردند و با ما کاری نداشتند 



این روزهای من

پنکه 

مدتی بود که باید برای روشن کردنش با دست پره را می چرخاندیم 

حدس خود من خراب بودن خاذن استارت بود 

یک مدتی بعد یک صدای دیگر بهش اضافه شد 

بالاخره از اینترنت یک آدرس  تعمیرکننده  وسایل  برقی پیدا کردیم 

پنکه را از پایه جدا کرده و به تعمیرکار سپردیم 

فردایش زنگ زد یک میلیون و سیصد تومن هزینه تعویض  موتور 

پس از تحویل 

یک ربع ساعت خوب چرخید 

بعد قل قل اش بلند شد و ایستاد 

تعمیرکار درب موتور را نبسته بود و پیچ دوران هم ول بود 

به خود گفتم فایده ای ندارد 

دوباره برش داشتم و رفتم 

امروز پنجشنبه ساعت دوازده نشده تحویل گرفتم 

فعلا باید سر پنکه پایین باشد تا قل قل نکند 

کولر آبی هم از دیشب جفتک انداخت 

تسمه اش را عوض کردم 

روغنکاری کردم 

ولی ظاهرا بازی اش خاتمه نیافته است 

یک جایی گردونه اش به بدنه گیر می کند 

فکر کنم باید یاتاقان ها را عوض کنیم