باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

یک کار قشنگ

توی مغازه نشسته بودیم و گپ می زدیم گپ های امروزه همه اش حول و حوش مسئله فرجام و داعش و روابط کنسولی می چرخید

بیرون از مغازه یک آقایی که همراهش دو خانم مسن و جوان با سر و صورت شال پیچی لحظه ای تحمل کردند و یک نگاه داخل مغازه انداختند و مرد به مغازه روبروی که لباس فروشی است مراجعه کرد

دو سه دقیقه بعد بر گشت و گفت آقا کت فروشی دارم می خرید 

کتی هم رنگ شلوارش را به دست گرفته بود با سر اشاره کردم که نه

رفیقم سوال کرد چند می فروشی گفت پنجاه تومن رفیقم کت را این و انور کرد و پنج تا اسکناس دهی کف دست مرد گذاشت مرد هم لبخندی زد 

و در حین خروج رفیقم صدایش زد آقا 

مرد برگشت دوستم گفت یک کت دارم می فروشم قیمتش پنج تومان است می خرید 

مرد مردد به ما  نگاه می کرد دوستم کت را روی دوش مرد انداخت و پنج تومان بهای آنرا هم  گرفت 

و گفت ان شاالله مبارکت باش 

نظرات 1 + ارسال نظر

احسنت خدا عوضشو بده بهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد