باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

فضولی در کار خدا

بعضی وقتا یک تلنگر به آدم می خورد و هشدار می دهد که باید آدم آنرا درک کند و برایش تجربه بشود

ولی خب بعد یک مدت باز هم یادمون می رود

چندین سال پیش  آماده ی خواب شدم ساعت تقریبا یازده و نیم شب بود من عادت دارم قبل از  خواب وضو بگیرم و چند سوره ی کوچک را تلاوت کنم که عبارتنداز سه بار سوره ی توحید یک بار سوره ناس و فلق و آیه الکرسی

برای وضو که رفتم به خودم   گفتم حالا اگه آب به صورتم بزنم خوابم که می پره ولش کن امشب بدون وضو بخوابیم

چشمام تازه گرم شده بود که پسرم یواشی در را باز کرد و سویچ ماشین را برداشت

رفتنش همان و دلشوره ی بی جهت من هم همان البته بارها ماشین را برده بود گواهینامه داشت  ذوق می کرد  که با دوستاش دور دور کنند

ساعت دوازده شب بود که تلفن زنگ خورد گوشی را که برداشتم پسرم گفت بابا مدارک ماشین را بیاور تصادف کرده ام

نشان به همان نشان تا ساعت هشت صبح درگیر پلیس و کروکی و حمل ماشین ها به پارگینگ و دو سه ماه هم درگیر صافکار و نقاش

آنهم در بدترین شرایط که قرار بود جا به جا شویم  بودیم

شب جمعه برای سرکشی به مادر راهی منزلش شدم  بنده ی خدا یک لیست خرید داده بود که برایش تهیه کردم عادت دارد حتما پول وسایل را بدهد اگر نگیریم عصبانی می شود من هم قیمت تمام کالا را بهش گفتم عادت دارد که خودش پول را بدهد وقتی که پول را به دست آدم می دهد معمولا یک اسکناس پنج هزاری تومنی هم برای صدقه کنار می گذارد که بارها من بهش اعتراض کرده ام آخه چه خبره هر دفعه پنج تومن صدقه می دهی این پول ها را کنار بگذار قرض ات را بده

چون مادر من هنوز مستاجر است پول پیش خانه را تقریبا برادرم داده است هر سال هم که تجدید قرارداد می کند ده پانزده میلیون به پول پیش اش اضافه می کنند در حالیکه در آمد سالیانه اش شاید به آن مبلغ نرسد

این بار خودم از کیف اش پول را برداشتم در نتیجه پنج تومن صدقه را کنار نگذاشت

یعنی به قصد این کار را کردم که بی جهت صدقه ندهد

ازش خدا حافظی کردم  موقع خروج از پارکینگ انگار مسخ شده بودم سمت راست پیچیدم درب راست سمت عقب به ستون کاملا مالیده شد درب ماشین کاملا فرو رفت  بعد به خودم گفتم بفرما در کار خدا دخالت می کنی مرد حسابی مگه صدقه را از جیب تو می دهد که اینقدر خسیس بازی در می آوری

حالا از دیروز تا به حال به خودم نهیب می زنم خوردی در کار خدا فضولی می کنی .


نظرات 4 + ارسال نظر

باز خوبه که برای شما درس عبرت میشه من موجود فراموشکاریم

نه من هم بار ها بار یادم رفته

محمدی 1394/10/10 ساعت 11:47

سلام
تازه باهاتون آشنا شدم خوشحالم

بهمن 1394/10/15 ساعت 19:06

سلام دوست عزیز
خدا مادر عزیزتون رو براتون با حفظ سلامتی نگه داره با عزت و سربلندی ...
انگار همه ی مادرها همینطورن ! مرحوم مادر منم تا پول رو بهمون نمیداد بقول معروف از گلوش پایین نمیرفت ...
خب مادره دیگه ...
وقتی بهش تلفن میزدم همش میگفت دیگه بسه خداحافظی کن ! خرجت زیاد میشه ...
ضمنن دیگه توی کار دخل و خرج خدا فضولی نکن ...

بهمن 1394/10/15 ساعت 19:10

راستی یه موضوع دیگه ...
میدونی وقتی خدا به یه نفر تلنگر میزنه یعنی اینکه اونو خیلی خیلی دوست داره ...
میدونی در واقع خدا دوستت داره که میخواد از مسیرش دور نشی ...
خواستم بگم خوش بحالت ...
کااااش خدا منم نصف شما دوست داشت ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد