باشماق

اجتماعی - انسانی

باشماق

اجتماعی - انسانی

چشم زخم

گوشی را گرفته بود آنچنان قربون صدقه ی طرف می رفت که منو به شک انداخت بعد از اینکه مکالمه اش تمام شد پرسیدم سید کی بود

گفت : دخترم نیلوفر بود دیگه

گفتم  : خوش بحالت چه قشنگ قربون صدقه اش می ری اصلا من نمی تونم اینطوری باشم تا حالا به بچه هایم نگفته ام قربونتون بروم یا آنها را ببوسم اگر چه خیلی هم دلم بخواد باز نمی توانم

من همیشه سید را یک پدر نمونه و یک شوهر ایده آل می دونستم بسیار فعال بود این فعالیت از زمان جوانی اش بود هم زمان در دو دانشکده درس می خوند در حالیکه ما در یکی اش هم به زور درس می خوندیم

با وجود سن کمش همان موقع هم متاهل شد

درست مثل یک راننده دو پسرش را سر صبح به مدرسه می برد سر ظهر هم دنبالشون می رفت بعد از این کلاس به اون کلاس

بهترین مدرسه را برایشان انتخاب می کرد خب هزینه بالای زندگی مجبورش می کرد که در سه جا کار کند بعلاوه تدریس خصوصی و در دارالمرتجمی هم مقاله برای ترجمه می گرفت

با این اوصاف وقتی از پشت در خونه شون رد می شدم بار ها می دیدم ش که پیش بند به کمر بسته و دارد ظرف های مانده را می شوید .

در مجتمع ما به عنوان یک خانواده ی موفق همیشه زبانزد بودندو بچه های اش الحق هم خیلی درسخوان و مومن بودند

تا اینکه شنیدم در کنار آن همه مشاغل یک فروشگاه بزرگ هم زده است

بهش گفتم سید فکر کنم در اینمورد اشتباه کرده ای آخه اجاره ی چند میلیونی را از کجا می توانی در بیاوری .

خندید گفت دو تا معامله در ماه کرایه اش را در می آورد

اما حدس من درست بود کم آورد شروع به فرض کردن از این و اون تقریبا به خیلی از بچه ها بدهکار بود و خیلی ها ازش چک بی محل داشتند

بعد ها یکی بهم گفت قلانی خبر داری سید زن گرفته

گفتم : مگه امکان داره اون تمام زندگی اش وقف زن و بچه اش بود اما حقیقت داشت پای زن دوم که به زندگی اش باز شد انگار بدشانسی پشت بد شانسی بهش روی آورد ضرر پشت ضرر و در نهایت بیماری سرطان بد خیم  او را به ورشکستگی فروش خانه و هر چی که  داشت کشاند

در مجلس ترحیمش که شرکت کردم  فقط به این فکر می کردم که چشم  زخم چه بسر آدم می آورد


نظرات 2 + ارسال نظر
فریبا 1394/09/15 ساعت 14:25

چه قصه غم انگیزی خدا رحمتش کنه شاید هم همین خدمت به خانواده باعث برکت کارش بود که با خیانتش به زن اول از دستش رفت به هر حال آدم تو زندگی دیگران نیست گاهی پیش میاد که آدم دلش هوای تازه می خواد و اگر توی خونه پیدا نکنه بعضی ها ساکت میشن و گوشه گیر و گاهی بیرون از خونه دنبالش میگردن. ممکنه برای هر کسی پیش بیاد

زندگی او فقط چشم خورد و حسادت اطرافیان از موفقیت بچه ها و فعال بودنش این بلا را سرشون آورد

بهمن 1394/10/15 ساعت 19:31

شاید چشم زخم بوده ! شاید ...
شایدم بی حساب و کتاب از خودش کار کشیدن و بعدشم بوالهوسی و باز شدن پای نفر سوم توی زندگی و خیلی چیزای دیگه ...
نمیشه با چند آیتم و از راه دور ، بدون هیچ شناختی یه زندگی موفق رو قضاوت کرد ...
ولی در مجموع تاسف برانگیز بود .
خدا رحمتشون کنه .انشاالله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد